در این نوشتار کوشیده شده معنای روشنی از سه موضوع مستقل و ممتاز «آزادی اندیشه»، «آزادی اظهار اندیشه» و «آزادی از اندیشه»، بر اساس منظومهی فکری آیتالله جواد آملی، ارائه گردد.
در فرهنگ دینی دو واژهی «حریّت» و «اطلاق» دو مفهوم جدا و بیگانه از هماند. «آزاد» با دو قید از «رهایی» متمایز میگردد:
۱. حفظ حقوق و محدود نکردن آزادی دیگران
۲. تأمین و تضمین کرامت انسان.
اما «رهایی» به معنای شکستن همهی قیود در حریم انسانی است. عقل سلیم حکم میکند که آزادی نباید مطلق و نامحدود باشد. از این رو، همواره حکومتها با تصویب قوانین اجتماعی، آزادی افراد جامعه را مقید نموده و از آن حیثیت معتدل به آزادی قانونی تعبیر میکنند و آنکه فراتر از قانون باشد آزادی ممدوح نیست، بلکه همان رهایی مذموم است.
این تمایز را همهی عقلا میپذیرند، اما اختلاف در وضعکنندهی قانون است. آیا واضع قانون که قلمرو آزادی را تعیین میکند، باید عقول بشری باشد یا ذات ربوبی؟ برخی معتقدند بهترین نوع قانون همان اعلامیهی جهانی حقوق بشر مصوب در سال ۱۹۴۸ است؛ ولی به باور پیروان مکتب انبیا، عقل ناقص بشر قادر به وضع قانون کامل نیست. بنابراین باید واضع قانون کسی باشد که خالق نظام هستی است و بر همهی نیازهای بشری احاطه دارد؛ یعنی خدایی که بر همهی حقایق آگاه: «وَاعْلَمُواأَنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ»[۱] بر همهی امور قادر: «إِنَّ ٱللَّهَ عَلَى کُلِّ شَىْءٍ قَدِیرٌ»[۲] و همهی هستی را مالک است: «لِلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا فِیهِنَّ وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ»[۳] پس آزادی انسان با قانون الهی تعیّن مییابد. با این بینش توحیدی، تسلیم شدن در برابر هر کسی جز خدا و فرستادهی او، منافی آزادی و مساوی با بردگی است.[۴]
یکی از مهمترین مقولاتی که در مسئلهی آزادی کاویده میشود، آزادی اندیشه است. در این نوشتار، کوشیده شده معنای روشنی از سه موضوع مستقل و ممتاز «آزادی اندیشه»، «آزادی اظهار اندیشه» و «آزادی از اندیشه»، بر اساس منظومهی فکری آیتالله جواد آملی، ارائه گردد.
**آزادی اندیشه
از باب «تعریف الأشیاء بأضدادها» درک بایستهی معنای «آزادی اندیشه» در گرو فهم معنای بردگی و اسارت اندیشه است. برخی آزادی اندیشه را با رهایی و نیز آزادی اظهار اندیشه خلط کرده و آن را دستاویزی برای ارزشهای لیبرالدموکراسی قرار میدهند؛ در حالی که اندیشه، حقیقی فراحسی است و آزادی یا اسارت آن، در درجهی نخست، معلول عوامل حسی بیرون از جان انسان نیست. آنچه میتواند عقل و اندیشه را به اسارت درآورد شهوت و غضب و وهم است که هر سه از قوای درونی نفساند. پس آزادی اندیشه در گرو رهایی از شهوت و غضب و وهم افسارگسیخته است.
شهوت و غضب ابزار لازمی برای روح انساناند، ولی اگر تربیت نشوند و تحت کنترل عقل درنیایند، به دلیل انحصارطلبی و اشتهای مفرطشان، در اولین قدم، روح و عقل انسان را به بردگی خود درمیآورند؛ یعنی هوای نفس امیر میشود و عقل انسان اسیر و بندهی آن میگردد: «کم من عقل اسیر تحت هوی امیر»[۵] و کسی که عقلش را به بردگی و اسارت و خدمت شهوت و غضب درآورد، اگر بخواهد شهری را ویران کند، علم و اندیشهی او دست به دست هم میدهند تا خواستهی چنین شهوت و غضبی را برآورده سازند و ابزاری میسازند تا او بتواند هر آنچه را که میخواهد به آتش بکشد.[۶]
از این رو، برجستهترین ارزش انسان، بندگی خداست که نه تنها مغایرتی با آزادی اندیشه ندارد، بلکه لازمهی آن است، زیرا ضرورت عبودیت را عقل انسان حکم میکند و قرآن کریم نیز مسئلهی عبودیت را با ذکر براهین عقلی بیان میکند و خطابش به «اولیالألباب» و «ذویالعقول» است و کسانی که از عبادت خداوند سر باز میزنند را «سفیه» میداند: «ومن یرغب عن ملّه إبراهیم إلا من سفه نفسه».[۷] وانگهی عبودیت انسان برای خداوند، او را از پرستش و اطاعت هر معبود ناشنایستی آزاد میسازد و در نتیجه، هرگز بندهی طواغیت درون و بیرون خود نخواهد بود. علی (علیه السلام) به فرزندش امام حسن مجتبی (علیه السلام) میفرماید:
«لا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرّا»[۸] یعنی بندهی جز خدا مباش، زیرا خداوند تو را آزاد آفریده است. به همین سبب مولای متقیان (علیه السلام) عزت و افتخار خویش را در بندگی خدا میبیند: «إلهی کفی بی عزّاً أن أکون لک عبدا و کفی بی فخرا أن تکون لی ربا» یعنی خدایا، مرا این بزرگواری کافی است که بندهی تو هستم و این افتخار مرا بس که تو پروردگار منی.[۹]
انسان تنها در سایهی عبودیت خدا میتواند از بندگی طواغیت درونی (شهوت و غضب و وهم)، که عامل مستقیم اسارت اندیشهاند و نیز طواغیت برونی، که عامل غیرمستقیم در بند بودن اندیشهاند، آزاد و خلاص شود. قرآن کریم گشودن بند و زنجیر از دست و پای مردم و آزاد کردنشان را رهآورد رسالت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) میداند: «و یضع عنهم اصرهم و الاغلال التی کانت علیهم»[۱۰]
بدترین زنجیرها زنجیر جهل و نادانی با زنجیر بردگی و بندگی است که انسان گرفتار آنها نمیتواند حقایق را بشناسد یا به سبب اسارت نمیتواند مفاد شاخت خود را بیان کند.
همچنین آزادی اندیشه در قالب امر به تفکر، تعقل و تدبیر در بیش از سیصد آیهی قرآن کریم مطرح شده و ذات اقدس الله، هدف نزول قرآن را تعقل و تدبیر معرفی مینماید: «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ»[۱۱] دربارهی بیتدبیران میفرماید: «أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا»[۱۲] خدای سبحان در این آیهی کریمه، مانع تفکر و تدبر را نیز معرفی مینماید. «گناه» مانع تدبر انسان است که نخست سبب رین و تیرگی قلب او میشود: «کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ مَا کَانُوا یَکْسِبُونَ»[۱۳] و سپس سراسر قلب را میگیرد و آن را بسته و بیفهم میسازد: «وَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا یَفْقَهُونَ»[۱۴] و [۱۵]
**آزادی اظهار اندیشه
پس از آنکه معنای آزادی اندیشه و عوامل آن و نیز عوامل اسارت و در بند بودن فهم و اندیشه بیان گردید، نوبت به بررسی مسئلهی دوم میرسد: نظر دین پیرامون آزادی اظهار اندیشه در قالب سخنرانی و قلمفرسایی و... چیست؟
پیشتر دانستیم آزادی در اسلام به معنای اجرای احکام عقلانی است، نه اِعمال خواستههای نفسانی و انسانی آزاد است که مطیع غرایز حیوانی خود نباشد، چون آزادی در مقابل بردگی است. آزاد کسی است که پیرو حکم فطرت و عقل باشد، نه تسلیم نفس و شهوت. فلسفهی اصلی جعل تکالیف الهی نیز رهایی از قیدهای بشری است، نه محدود کردن آزادی ستوده.[۱۶] از این رو، آزادی قلم و بیان در جهت سوق دادن انسان به سمت کمالات انسانی بایسته است و برای ایجاد انحراف در نظام اسلامی باطل و ناشایست است، زیرا نشر عمومی افکار الحادی در نظام اسلامی، که بر توحید و تقوا استوار است، اختلال و بینظمی میآورد.
البته این به معنای ممنوعیت نقد و تحلیل افکار توحیدی نیست. در محافل علمی، که صاحبنظران و اندیشمندان در آن حضور دارند، بیان شبهات و طرح سؤالات اعتقادی، آزاد، بلکه لازم و سودمند است. نیز همهی افراد جامعهی اسلامی میتوانند با داشتن هر گونه عقایدی آزادانه زندگی کنند و از حقوق شهروندی یکسان برخوردار باشند، اما ایجاد هر گونه دسیسه ضد حقایق دینی و عقاید توحیدی ممنوع است.[۱۷]
انسان در اسلام صاحب کرامت و آزادی حقیقی است. خداوند آزادی انتخاب راه را به او اعطا و طریقهی گزینش بهترین را به وی آموخت و سپس فرمود: «فَبَشِّرْ عِبَادِی الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ»[۱۸] این آیه تصریح دارد که در جامعهی بشری، آزادی قلم، بیان و عقیده هست؛ وگرنه چگونه ممکن بود مسلمانان از میان اقوال و عقاید مختلف، بهترینشان را برگزینند؟ پس آزادی فکری و فرهنگی، تا آنجا که به انحراف نینجامد، در اسلام تجویز شده است و اینچنین آزادیای فقط در مجامع علمی و میان صاحبنظران خردورز، که بیتحقیق مطلبی ارائه نمیکنند و صاحببصران دینباور که در نقد و تحلیل آرا کارآمدند، مفهوم واقعی خود را پیدا میکند.
بنابراین مفاد آیه، زودباورانی را که با شنیدن و خواندن هر مطلبی فوراً آن را میپذیرند در بر نمیگیرد. در فضایی که مخاطبان آن مبتلابه استضعاف فکریاند، ترویج و تبلیغ چنین اموری آزاد نخواهد بود؛ مانند اینکه آزادی شنا در دریای مواج به غیر غواص ماهر داده نمیشود، زیرا به جای غوص، غرق میشود و عوض سلطه بر بحر، مقهور آن خواهد شد و به جای گرفتن دریا، لاشهی خویش را تسلیم او میکند.
شاید چنین گمان شود که افزودن این همه شرایط بر آزادی به معنای خلاف آزادی است. گوییم: بله، این بندها به صورت بندند و به سیرت پند، به ظاهر قیدند و به باطن آزادی.
«جهان پیر را گفتم که هم بندی و هم پندی/بگفتا گرچه پیرم من ولیک او را مزیدستم»[۱۹] و [۲۰]
**آزادی از اندیشه
اکنون نوبت به بررسی مسئلهی سومی میرسد که ارتباطی تنگاتنگ با مسئلهی نخست دارد: آیا همچنان که آزادی اندیشه از اسارت هواوهوس مطلوب و ارزشمند است، آزادی از اندیشه به معنای دستیابی به منزلتی که انسان در آن حتی از قید اندیشیدن و استدلال نیز آزاد شود، ممکن و مطلوب است؟
به حسب ظاهر دو دسته از رها کردن عقل سخن میگویند: عرفا و حسگرایان عقلستیز. اهل معرفت میگویند: انسان میتواند و باید بالاتر از عقل بیاید و راهی راه عشق و سالک مسلک شهود شود؛ اما تجربهگرایان عقلستیز میگویند: انسان باید عقل را رها کند و گرفتار پستتر از عقل (حس و تجربه) شود. سخن عرفا این است که وقتی انسان به قلهی عقل میرسد، باید آن را سکوی پرواز به منطقهی عشق قرار دهد و این معنای جهاد اکبر است. بسیاری از واعظان و معلمان اخلاق، تهذیب نفس و تلاش برای متقی و عادل شدن را جهاد اکبر میدانند، در حالی که این جهاد اوسط است و تازه انسان را جزء داوطلبان کنکور جهاد اکبر و شایستهی ورود به آن منطقه میکند. در جهاد اکبر نزاع میان عشق و عقل است، نه عقل و شهوت. عقل دلیل میآورد که بهشت و دوزخ حق است، ولی عشق این را کافی نمیداند و میخواهد هماکنون این حقایق را مشاهده کند: «کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ»[۲۱]
جایگاه بحث از جهاد اکبر عرفان است که فراتر از حکمت و کلام است. در آنجا سخن از شهود و حضور است و از این رو، عرفان بر فلسفه و قلب بر عقل پیشی میگیرد؛ اما راهی که حسگرایان گرفتار آن شدهاند و در اثر آن، سخنان حکمای الهی را رد میکنند یا مهمل و بیمعنا میخوانند، ثمرهاش محدود کردن انسان در مرتبهی پستتر از عقل، یعنی حس و تجربه است.
البته رسیدن به مقام عشق و شهود آسان و عمومی نیست و دست هر کس به آن نمیرسد:
«دست ما کوتاه و خرما بر نخیل/پای ما لنگ است و منزل بس دراز»[۲۲]
«ناز پروده تنعم نبرد راه به دوست/عاشقی شیوهی رندان بلاکش باشد»[۲۳]
پیام عقلستیران منحصر پنداشتن حیات به دنیاست: «إِنْ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا»[۲۴] اما عرفا معتقدند پیام انبیا (علیهم السلام) حق است، ولی کمال واقعی انسان در شهود آنهاست، نه ادراک حصولی و تصدیق نظریشان:[۲۵]
«خود هنر دان دیدن آتش عیان/نی گپ دل علی النار دخان»[۲۶]
پینوشتها:
[۱]. بقره، آیهی ۲۳۱.
[۲]. بقره، آیهی ۱۰۹.
[۳]. آلعمران، آیهی ۱۸۹.
[۴]. ر.ک: تفسیر موضوعی، ج ۱۷، در جامعه در قرآن، ص ۴۹۰ تا ۴۹۲.
[۵]. نهجالبلاغه، حکمت ۲۱۱.
[۶] . ر.ک: ولایت فقیه، ص ۴۴ و ۴۵.
[۷] . بقره، آیهی ۱۳۰.
[۸] . همان، نامهی ۳۱، بند ۸۷.
[۹] . ر.ک: ولایت فقیه، ص ۴۷ تا ۵۰.
[۱۰] . اعراف، آیهی ۱۵۷.
[۱۱] . یوسف (علیه الاسلام)، آیهی ۲.
[۱۲] . محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، آیهی ۲۴.
[۱۳]. مطففین، آیهی ۱۴.
[۱۴] توبه، آیهی ۸۷.
[۱۵] ر.ک: ولایت فقیه، ص ۳۷ و ۳۸.
[۱۶] ر.ک: همان، ص ۴۷۳.
[۱۷] ر.ک: تفسیر موضوعی، ج ۱۷، در جامعه در قرآن، ص ۴۷۸ و ۴۷۹.
[۱۸] زمر، آیات ۱۷ و ۱۸.
[۱۹] کلیات دیوان شمس، ص ۵۳۱، شمارهی ۱۴۱۸.
[۲۰] ر.ک: تفسیر موضوعی، ج ۱۷. در جامعه در قرآن، ص ۴۷۹ تا ۴۸۱.
[۲۱] سورهی تکاثر، آیات ۵ و ۶.
[۲۲] دیوان حافظ، غزل شمارهی ۳۰۸.
[۲۳] دیوان غزلیات حافظ شیرازی، غزل شمارهی ۱۵۹.
[۲۴] انعام، آیهی ۲۹.
[۲۵] ر.ک: تفسیر انسان به انسان، ص ۳۰۰ تا ۳۲۸.
[۲۶] مثنوی معنوی، دفتر ششم، ص ۹۹۸، بیت ۲۵۰۵.
منبع: برهان