کد مطلب: 14595
چهارشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۲ ساعت ۱۰:۵۶
به مناسبت سالروز شهادت بابالحوائج
شرح حدیث امام کاظم(ع) از زبان علامه طهرانی و تأملی در مفهوم «مرگ جاهلی»
موسى بن جعفر(ع) فرمود که رسول خدا فرمودند: کسی که بمیرد و امامى زنده نداشته باشد که کلام او را بشنود و فرمان او را پذیرفته و اطاعت کند مانند مردمان جاهلى مرده است.
امامان معصوم علیهمالسلام سرچشمه نور و علم هستند و چون چراغ تاریک دل را به تسلیم و تبعیت از آنها واداریم دل ظلمانى، نورانى و چاه خشک پر آب مىشود، کالبد مرده زنده و در تن بىروح روان مىدمد. وگرنه بدن مرده نیز بى روح و روان باقى مىماند.
مرحوم علامه سید محمد حسین حسینی طهرانی در جلد سوم کتاب امام شناسى که به معرفت امام، شناخت شیعه و تفسیر آیه تطهیر اختصاص دارد، در ذیل تفسیر آیه شریفه «وَ مَنْ اضَلُ مِمَنِ اتَبَعَ هَواهُ بِغَیْرِ هُدًى مِنَ اللهِ انَ اللهَ لا یَهْدِى الْقَوْمَ الظَالِمینَ»، روایاتی را نقل میکند که به مناسبت شهادت حضرت موسی بن جعفر(ع) روایتی را از وی و تفسیر آن در خصوص معنا و مفهوم مرگ جاهلی تقدیم خوانندگان گرامی میشود.
روایت امام کاظم(ع) در لزوم معرفت امام
عمر بن یزید مىگوید: از حضرت موسى بن جعفر(ع) شنیدم که مىفرمود: «مَنْ ماتَ وَ لَیْسَ لَهُ امامٌ یَسْمَعُ لَهُ وَ یُطیعُ ماتَ میتَة جاهِلِیَة»؛ کسی که بمیرد و امام زندهاى نداشته باشد که او را بشناسد مانند مردن اهل جاهلیت مرده است.
عرض کردم: من از پدر شما حضرت صادق علیه السلام نشنیدم که در روایت خود از رسول در متابعت از امام، قید حیات و زنده بودن را نموده باشد.
حضرت فرمود: سوگند به خدا که پیغمبر این طور فرمودند. موسى بن جعفر(ع) فرمود که رسول خدا فرمودند: کسی که بمیرد و امامى زنده نداشته باشد که کلام او را بشنود و فرمان او را پذیرفته و اطاعت کند مانند مردمان جاهلى مرده است.
مفهوم مرگ جاهلى
از نقطه نظر مفاد و دلالت این حدیث، بسیار جاى دقت و تحقیق است. اولًا باید دید مردن جاهلى یعنى چه، و مردم جاهلیت در چه درجه از بدبختى و زبونى بودهاند که شخصى که بدون امام بمیرد مانند آنان جان سپرده است؛ گرچه فعلًا از قرآن و سنت پیغمبر اکرم تبعیت مىکند، ولى در عین حال چون امام را مربى خود نمىداند، و احکام اسلام را طبق سلیقه و تشخیص خود به جاى مىآورد همانند مردمان جاهلیت است.
اهل جاهلیت، با ملت اسلام از نقطه نظر شقاوت و سعادت در دو قطب مختلف و متباعد از یکدیگر قرار دارند. تمام نکبتها و زشتىها و رذائل اخلاقى و مفاسد اجتماعى و کژروىهاى عقیدتى در آنها موجود بود از جمله: آدمکشى، قربانى کردن طفل و جوان خود را در برابر بت، زیر خاک نمودن دختر زنده بىگناه، شرب خمر، دزدى و قطع طریق، قمار، و رِبا به حد اعلى و مضاعف، زنا و هتک نوامیس، شرک و بتپرستى عمیق و سایر مفاسد روحى، قساوت دل، ماده پرستى، فقدان حمیه و انصاف.
اما در تربیت اسلامى رحم و مروت، صفا و وفا، ایثار و اغماض، حیا و عفت، خدا شناسى و عبودیت، معاملات از روى تراضى، حفظ حقوق فردى و اجتماعى، فداکارى براى هدایت کفار و مشرکین، یتیم نوازى و احسان به فقرا و مستمندان، روشنى دل، حصول یقین، انشراح صدر، و تجلى انوار ملکوتیه الهیه در قلب، به طورى که این ملت را ملت علم و آن را ملت جهل، این را نور، و آن را ظلمت، این را ترقى و تکامل، آن را جمود و نقصان، این را طیران و پرش، آن را توقف و تقید مىتوان شمرد و همه آن رذائل براى آن ملت بخت برگشته از ناحیه جهل آنان، و این همه فضائل و ملکات براى ملت اسلام به علت علم و سعه نور در وجود و روح آنان بوده است. از این رو آن زمان را قرآن مجید به زمان «جاهلیت» نامگذارى نموده است، و این زمان را اسلام.
مسلمانان در اثر مواجهه با پیامبر اکرم(ص) و تعلیمات آن حضرت در قطب مثبت آمدند، اهل جاهلیت به علت فقدان راهنما و قطع رابطه با هدایت الهى در آن قطب منفى قرار گرفتند.
بنابراین عنوان «جهل» به جاى بزرگترین سب و لعن و دشنام و اظهار تنفر و انزجارى است که قرآن مجید بر آنها روا میدارد، و عنوان جاهلیت را که معرِف و نام فامیلى در شناسنامه آنان قرار داده است حاکى از آنکه تمام این مفاسد ناشى از جهل بوده، و جهل بزرگترین گناه نابخشودنى آنان است.
در جایى که عنوان جهل و جاهلیت را ذکر مىکند دیگر محتاج به ذکر هیچ عیب دگر نیست، و این عنوان خود به تنهایى جامع تمام آن عناوین زشت است و آنجایى که تا حد نهایى مىخواهد از کارى یا عقیدهاى انتقاد کند آن را کار یا عقیده جاهلى مىشمارد.
افَحُکْمَ الْجاهِلِیَة یَبْغُونَ: «آیا این مردم حکم جاهلیت را جستجو مىکنند.»
یَظُنُونَ بِاللهِ غَیْرَ الْحَقِ ظَنَ الْجاهِلِیَة: «گمان مىبرند به خدا گمان باطل مانند گمان مردم جاهلیت.»
اذْ جَعَلَ الَذینَ کَفَرُوا فى قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَة حَمِیَة الْجاهِلِیَة: «در آن زمانى که کفار در دل خود عصبیت جاهلیت را راه دادند و از آن حمیه پیروى کردند.»
قُلْ افَغَیْرَ اللهِ تَأْمُرُونى اعْبُدُ ایُهَا الْجاهِلُونَ: «اى پیغمبر به این مردم مشرک بگو: آیا شما مرا امر مىکنید که غیر از خدا را پرستش کنم؟ اى مردمان جاهل.»
قال اعوذ بالله ان أکون من الجاهلین: حضرت موسى در جواب قوم خود که گفتند: آیا ما را به سخریه و استهزاء گرفتى؟ «در پاسخ گفت: من پناه مىبرم به خدا که از گروه جهال بوده باشم.»
اگر شخصى در ملت اسلام کارهایش طبق سلیقه و خواهشهاى خود باشد و از تبعیت امام زنده سرپیچى کند، چه تفاوتى دارد با مردم اهل جاهلیت؟ آنها خودسر و خود رأى بودند این نیز خودسر و خود رأى است، آن به شکلى خاص و این نیز به صورت و شکلى مخصوص. امام است که انسان را در اثر تعلیم و تربیت خارجى و در اثر اشراقات انوار ملکوتى باطنى زنده مىکند و دل تاریک را با مبدأ نور و روشنایى ربط داده و سیراب مىکند.
لزوم معرفت اهل هر زمان به امام خود
از کتاب «کنز الفوائد» کراجکى روایت شده است با اسناد متصل خود از سَلَمة بن عطا از حضرت صادق(ع) فرمودند: روزى حضرت سید الشهداء(ع) بر اصحاب خود خطبه مختصرى فرمودند و پس از حمد خداوند جل و عز و درود بر محمد رسول خدا فرمودند:
اى مردم سوگند به خدا که پروردگار، بندگان خود را نیافریده است مگر براى آنکه او را بشناسند پس در وقتى که او را شناختند او را مىپرستند و به عبادت او بر مىخیزند، و زمانى که او را پرستش نمودند بىنیاز مىشوند با عبادت او، از پرستش و عبادت هر کسى غیر از خدا. مردى گفت: پدر و مادرم فدایت باد اى فرزند رسول خدا، معرفت خدا چیست؟ حضرت فرمود: معرفت و شناسایى اهل هر زمانى امامشان را که واجب است در آن زمان از او اطاعت کنند.»
ملاحظه میشود که در اینجا حضرت معرفت خدا را عین معرفت امام شمرده است چون راه منحصر براى معرفت خدا معرفت امام است. چون اولًا تعلیم و تربیت و اخذ احکام دین توسط امام صورت مىگیرد، و ثانیاً امام اسم اعظم خداست و معرفت آنها به نورانیت عین معرفت خداست؛ بنابراین معرفت امام و معرفت خدا از هم جدا نبوده و قابل تفکیک نیستند.
نظر کردن خدا بر دوستاران آل محمد(ص)
و بر همین اساس از «قرب الاسناد» حِمْیَرى از ابن عیسى از بزنطى از حضرت رضا(ع) روایت است: امام محمد باقر(ع)فرمودند: کسى که خوشحال میشود و دوست دارد که بین او و بین خدا هیچ حجابى نباشد به طورى که او خدا را ببیند و خدا او را نظر کند، باید آل محمد را دوست داشته و از دشمنان آنها بیزارى جوید و به امام آنها اقتدا نموده و پیروى کند، در این صورت خدا به او نظر مىکند و او به مقام ملاقات و دیدار خدا مىرسد.»
از این روایت استفاده میشود که اصلًا مقام لقاء خدا بدون تبعیت از امام صورت نخواهد گرفت و عاشقان و سوختگان بارگاه عزش تا سر تسلیم در حرم امامش نسپرند به عز وصول و مقام دیدار نائل نخواهند شد.
بنابراین مىبینیم که بسیارى از سالکان و عاشقان که در بدو سلوک از عالم تشیع محروم بودهاند چون داراى نیت صادقه بوده و بدون عناد و لجاج سلوک کردهاند در عاقبت امر مطلب بر آنها مکشوف شده است، آنها مقام ولایت را اعتراف و از شیعیان پاک محسوب میشوند و اگرچه در زمان تقیه مىزیستهاند، ولى از کلمات و اشارات، بلکه بعض از تصریحات آنها ارشادشان به مقام حق مشهود است.
امام زنده، معلم و دستگیر مؤمنین
انسان باید معرفت به امام زنده و ظاهر پیدا کند تا به مرگ جاهلى نمرده باشد. امام زنده، معلم و دستگیر و صاحب ولایت مطلقه فعلیه، و قادر بر افاضه انوار ملکوتى در دل مؤمن، و مُسَیْطر بر عالم مُلک است، و پیروى از دستورات و سنن رسول اکرم(ص) تنها، یا امامانى که بدرود حیات گفتهاند بدون اتکاء و تعلم و تربیت از امام زنده مفید و مثمر ثمر نخواهد بود، و الا چه نیاز به پیغمبر اکرم باشد در صورتى که حضرت ابراهیم(ع) که از دنیا رفته و صاحب شریعت بوده ممکن است از دستورات او پیروى کند؟! و بعد از رسول الله دیگرچه نیازى به امام زنده باشد؟! مگر آن مرد نگفت: کَفانا کِتابُ اللهِ «کتاب خدا براى ما کافى است» ما به آن عمل مى کنیم و نیازى به امام نداریم.
این سخن از درجه اعتبار نزد اهل فن ساقط است. متابعت از دستورات پیمبر یا امامى که مرده است پیروى از خواستههاى نفس و امیال شخصى است که آنها را پسندیده و به هر طور که نفسش بخواهد تفسیر و تأویل مىکند و سپس بدان عمل مىنماید، ولى متابعت از امام زنده حقیقتاً تبعیت از حق است. و علاوه ولایت و قدرت روحى در امام زنده است، از این رو بازگشت تمام استشفاعات و توسلات از صاحبان یقین از اولیاء خدا و ائمه طاهرین علیهمالسلام به استشفاع و توسل از امام حى و زنده خواهد شد.
علت عدم ظهور، عدم اتحاد دلهاست بر وفاى به عهد با ائمه
بنابراین افرادى که در غیبت امام زندگى مىکنند از اکثر فضائل و فواضل بدون تردید محرومند و براى آنکه از موت جاهلى رهایى یابند باید مقدمات ظهور را فراهم کنند و با عمل به دستورات قرآن و مجاهده در راه خدا زمینه را براى ظهورش آماده کنند، چون علت غیبت نقص و فتور در مردم است و عدم استعداد آنان، نه نقص در آن حضرت. اگر این نقص رو به کاهش رود و دلها کم کم قوت گیرد و تعلیمات قرآنى صحیحاً بر دلها بنشیند ظهور آن حضرت حتمى خواهد شد. کما آنکه در نامهاى که آن حضرت به شیخ مفید نوشتهاند متذکر این حقیقت مىشوند که:
«اگر شیعیان و پیروان ما - که خداوند توفیق دهد آنها را به اطاعت خود - بر اتحاد آراء و افکار به وفاى عهدى که با آنان شده است یکدله اتفاق کنند، هر آینه یمن تشرف آنها به دیدار و ملاقات ما به تأخیر نمىافتاد.»
بنابراین معلوم مىشود علت عدم ظهور، افتراق آرا و عدم اتحاد دلهاست بر وفاى به عهدى که با آنان شده است؛ و این تقصیرى است بزرگ از شیعیان بلکه از جمیع امت. و تمام محرومیتها از فقدان انصاف و گسترش ظلم و بیداد و شرک و اعتساف با تمام مظاهر زشت و ناپسندش، همه و همه معلول این فتور و سستى و بالنتیجه غیبت آن حضرت است.
تفاوت زمان ظهور و غیبت
تفاوت بسیارى است در میان آنکه خورشید طلوع کند درختان را سر سبز، و به زمین نور و حرارت بیشترى دهد، امراض و میکروبها را بکشد، صحت و سلامت را به جاى آن بیاورد و بواطن اشیا را ظهور دهد، و میان آنکه خورشید در پس ابر باشد، آسمان مه آلوده، و میکروبهاى زکام و غیر آن همیشه مردم را مریض کنند.
آرى مردم در زمان غیبت بهرهمند مىشوند و در زمان ظهور هم بهره مند خواهند شد اما این کجا و آن کجا؟! گرچه در زمان غیبت هم بعضى از افراد با همت، با ارادهاى استوار و عزمى راسخ و نیتى متین پاى در مقام عمل نهاده تا به حدى که در اثر صفاى دل و طهارت روح به شرف معرفت آن حضرت فائز مىشوند و البته این ظهورى است شخصى براى آنها، مانند کسى که در آسمان مه آلود و ابرى، بر هواپیما سوار و از ابرها تجاوز کند و خود را به آفتاب برساند. بنابراین در زمان غیبت هم راه و سیر تکاملى براى دلباختگان حریم مقدسش مسدود نیست و آن که به مقام معرفت رسیده و آن وجود را به حقیقت ولایت و نورانیت درک نموده براى او ظهور و غیبت چه تفاوت دارد!
از بزرگى سؤال کردند چه موقع انسان به شرف حضور آن حضرت مشرف مىشود؟ در پاسخ گفت: وقتى که غیبت و ظهورش براى انسان تفاوتى نکند.
از بزرگى دیگر نیز سؤال کردند: آیا شما خدمت امام زمان(عج) رسیدهاید؟ در جواب گفت: کور است آن چشمى که صبح از خواب بیدار شود و در اول وهله نظرش بر آن حضرت نیفتد.