توصيه مطلب 
 
کد مطلب: 22123
يکشنبه ۱۲ آبان ۱۳۹۲ ساعت ۱۱:۱۱
عالم ۷۶ساله پای خمپاره‌!
عالم ۷۶ساله پای خمپاره‌!
آيت‌الله ميرزا جواد آقا تهراني از چهره‌هاى حوزوی برجسته ای بود که در حمایت از انقلاب اسلامي و در دوران جنگ بارها با وجود کهولت سن و خمیدگی در کنار رزمنگان در جبهه ها حضور یافت.

به گزارش فرارو، آیت الله میرزا جواد آقا تهرانی از علمای شیعه و شاگرد آیات عظام چون سيد شهاب‏الدين مرعشي نجفي،‏ حاج شيخ مرتضي طالقاني، حاج شيخ محمد تقي آملي، حاج شيخ هاشم قزويني و ميرزا مهدي غروي اصفهاني در حوزه های قم و نجف به شمار می آید.

او يكي از عالمان برجسته شيعه بود كه با وجود تدريس، تأليف و اشتغالات علمى به حمایت از انقلاب اسلامی پرداخت و پس از پيروزى انقلاب اسلامى نيز پيوسته از بارزترين چهره‌هاى حامى آن بود؛ حمایت این عالم از انقلاب تا آنجا پیش رفت که در دوران جنگ تحمیلی لباس رزم به تن کرد و در کنار رزمندگان در چندین عملیات حضور یافت.

عکس ها و روایت های شاهدان حاکی از آن است که وی به حضور در جبهه بسنده نکرده بلکه در صحنه نبرد خمپاره می انداخته و گاه تیراندازی می کرده است.

گفته می شود ايشان روزي چهارده گلوله خمپاره به نام چهارده معصوم شليك مي‏كرد كه به گفته شاهدان كاملاً به هدف اصابت مي‏كرده است. از خود این عالم چنین نقل است: «روزي قرار شد خمپاره بزنم. مجبور شدند به علت خميدگي پشتم، چهار پايه‏اي بياورند و من روي آن قرار گرفتم و يك نفر هم از پشت دو گوش مرا گرفت و من گلوله را در لوله آن انداختم».

محمد ناصر راوی یکی از شاهدان حضور آیت الله جواد آقا تهرانی در جبهه در شماره ۴۳نشریه امتداد نقل کرده است: روز اولي که آميرزا جواد آقا تهراني، عضو مجلس خبرگان رهبري به جبهه آمده بودند، من ايشان را شناختم. ديگران فکر مي کردند ايشان يک روحاني پير معمولي است که به اهواز آمده و با آن قد خميده ،عصا زنان به رزمنده ها پيوسته است! يکي دو نفر هم همراهشان بودند. يک روز بعد از نماز گفتند حاج آقا مي خواهند بروند خط! من گفتم: با من بياييد! فرمانده اجازه داد و ما عازم خط شدیم. من ایشا را به سنگري که خودم ساخته بودم بردم. سنگر هم با فاصله از قبضه بود. چرا که پس از آنکه ما ده تا گلوله مي زديم، عراقي ها دويست تا گلوله در آنجا خالي مي کردند! براي همين پاي قبضه با بلوک سنگر يک نفره اي ساخته بوديم که به محض شروع آتش باران عراق، توي آن جاگير مي شديم و ديگر امکان هيچ تحرکي هم نداشتيم!

حاج آقا گفتند من هم مي خواهم شليک کنم! گفتم: شما همين جا باعث تقويت روحيه ما هستيد و همين جنگ است! ايشان گفت: نه سلاح کو؟ کو دشمن؟ ايشان را پاي قبضه برديم. به بچه ها سپردم که ده پانزده تا گلوله با ايشان بزنيم و فوراً ايشان را به عقب منتقل کنيم.

جلوتر از ما، در نزديکي دشمن، يک نفر ديده بان مستقر بود و به ما تصحيح تير مي داد. حاج آقا گفتند: من مي خواهم گلوله را بياندازم! گلوله ها هم سنگين بود و برايشان مشکل بود. لذا کمک کرديم و گلوله را تا کمر وارد لوله خمپاره کرديم و بعد تحويل حاج آقا داديم. ايشان چند ثانيه گلوله را نگه داشتند و اين دعا را زمزمه کردند: « يا محمد يا علي يا علي يا محمد اکفياني فانکما کافيان وانصراني ...» منتظر مانديم که صداي ديده بان از بيسيم بيايد و تصحيح بدهد که گفت: "اوه ! اوه ! امروز چه کار داريد مي کنيد؟" ايشان نمي دانستند که آميرزا جواد آقا آنجا هستند. خمپاره اول به يک انبار مهمات خورده بود! دومي و سومي و چهارمي و پنجمي هم به همين طريق، همگي به اهداف مهمي برخورد کردند که ديده بان به ما خبر مي داد.
 
 
Share/Save/Bookmark