هر کس به چیزی دل میبندد. عشق من هم همین تسبیحی است که گاه در دست میگیرم و گاه در جیب میگذارم. سابقه این تسبیح و شرایطی که پشت سرگذاشته، مرا به آن علاقهمند کرده است. هنوز بیش از یکی دو ماه از پایان جنگ سی و سه روزة حزبالله و صهیونیستهای اشغالگر نمیگذرد که همراه جمعی از دوستانم در جنوب لبنان پای تعریفهای فرمانده عملیات جنوب نشستهایم. سخنانش هم باصفا بودنِ آنها را تصویر میکند، هم مظلومیتشان را و هم قدرتمندی فراوان حزبالله را.
هنگام خداحافظی از او با هم دست میدهیم و روبوسی میکنیم. یک طرفِ تسبیحی که در دست دارد در دکمة کت من گیر میکند، از دست او در میآید و به دکمه کت من آویزان میشود. او میخواهد تسبیحش را بردارد، میگویم: «هدیه را که پس نمیگیرند!» متوجه مفهوم صحبتم نمیشود. میگویم: «این تسبیح هدیه تو است به من، آیا میخواهی آن را پس بگیری؟» خودم میدانم که این فقط یک اتفاق بود، نه یک هدیه دادن اختیاری، اما خیلی دلم میخواست تسبیحی که مدتها در دست یک مجاهد بزرگوار بوده است، به دست من برسد. او که گویی علاقه مرا به این تسبیح درک کرده، با من هم رأی میشود و از تسبیحش میگذرد. با این حال من تسبیح را از دکمه کتم آزاد میکنم و به او میدهم و او هم بار دیگر آن را به من پس میدهد تا نشان دهد که آگاهانه و با اراده خود، تسبیحش را به من هدیه میدهد.
دلم گرم است به اینکه آنچه در دست دارم، زمانی همراه یک مجاهد و یکی از فرماندهان نیروهایی بوده است که افتخارشان به این است که آقای سید حسن نصرالله فرمانده کل آنهاست. این تسبیح به داشتن چنین شناسنامه و پیشینهای است که برایم عزیز است. بهخصوص که صوت مناجات و ذکر یکی از عزیزان درگاه خداوند را در گوش دارد.
سفر به عتبات عالیات توفیقی است که در سالهای اخیر نصیب ما ایرانیها شده است. من در این سفر برای صد سلام زیارت عاشورا در زیر گنبد حرم حسینی به تسبیح عزیزم دست میبرم و هر سلام را به نیت عزیزی میگویم؛ از زندهها و مردهها و شهدا و امام شهیدان. تسبیحم را به ضریح امام حسین به ضریح قمربنیهاشم عباس و به دیگر اماکن مقدس کربلا متبرک میکنم. در نجف، غیر از ضریح مولا علی جایی نمیماند از اماکن مقدس که تسبیحم را به آنها متبرک نکنم. در کوفه در حرم هانی، حرم مختار و همة جاهای مقدس نجف و کوفه و مسجد سهله و...
من در این سفر توفیق مییابم که با حضور در اماکن زیارتی سامرا و کاظمین و سرداب مقدس و دیگر مراقد بزرگان و اولیای مدفون در جوار آن امامان بزرگوار، تسبیح خودم را نیز بر ضریحها بمالم و متبرکش کنم. من حالا صاحب تسبیحی هستم که مدتی در دست یک مجاهد راه خدا بوده و اینک بر ضریح شش امام معصوم و سرداب امام زمان(عج) و دهها فضای متعلق به دیگر اولیای خدا تبرک یافته است.
یادم رفت بگویم که قبل از سفر عتبات در سفر به قم و شیراز، تسبیحم ضریحهای حضرت معصومه و شاهچراغ و دیگر اماکن زیارتی این دو شهر را هم بویید و بوسید و عطر آن فضاهای مقدس را نیز بر عطر باطنی خویش افزود.
من قبلاً به سفر حج تمتع رفته بودم، اما امسال برای اولین بار توفیق با من یار میشود که بتوانم به سفر عمره مفرده بروم. سفر عمره را فقط توصیفش را شنیده بودم و حالا از نزدیک لمس میکردم. طبیعی است آنچه فراموشم نمیشود، ذکر گفتن در حرم با تسبیح محبوبی است که حالا برایم زیباتر مینماید.
یاد آن مجاهد عزیز و فرمانده عزیزترش و شهدای حزبالله همواره بر آمادگی ذهنی و روحی من برای توجه بیشتر و حال بیشتر میافزاید و تقریباً در همة موارد بعد از نمازهای واجب، تسبیح حضرت فاطمه زهرا(س) را با این تسبیح میگویم. لایههای درونی دانههای این تسبیح سرشار است از صلوات بر محمد و آل محمد و حالا متبرک ساختن تسبیح با دست دادن دانههایش با دیوارهای خانه کعبه، با ضریح پیامبر اکرم و با فضا و خاک مقدس بقیع سبب میشود که جانم به این تسبیح بسته شود. نمیدانم کدام انرژی به کمکم آمد هنگام استلام حجرالاسود ـ که آن را دست دادن با خداوند تعبیر کردهاند ـ در زیر فشار دست و پاهای دیگر حجاج، دستم به جیبم رفت و این موقعیت را برای تسبیحم فراهم کردم که او هم با خداوند دست بدهد و برایم عزیزتر شود.
حالا دیگر میتوانم بگویم که تسبیحم هم بیتالله الحرام را بوسیده است و هم دست و ضریح همه معصومان علیهم السلام را. در بقیع و حرم نبوی با فاطمه زهرا(س) پیمان بسته است و حتی در سرداب مقدس و جمکران دست پیمان با امام زمان داده است. پس میتوانم بگویم که متبرک شدن و زیارتهای این تسبیح نسبت به معصومین علیهمالسلام کاملِ کاملِ... نه، نه، نشد، کامل نشد، تسبیحم را به پابوس ضریح همه اولیا و معصومان رساندهام، اما از نزدیکترین جا غافل ماندهام.
از خدا میخواهم که بتوانم با این دستمایه مقدس به زیارت امام رضا هم بروم. عزم خود را برای سفر به مشهد جزم میکنم، اما از شلوغی حرم امام رضا و دسترسی پیدا نکردن به ضریح آن حضرت بیم دارم. مهم نیست، نیت شرط است. تلاشم برای سفر به مشهد به ثمر میرسد. از زمانی که تصمیم میگیرم که به پابوس امام رضا بروم تا وقتی که موفق به این سفر میشوم یک ماه میگذرد. از نیمه شبِ دیشب وارد مشهد مقدس شدهام. امروز در نظر دارم که غسل زیارت کنم و راهی حرمش شوم و آنجا به امام رضا هم بگویم که این تسبیح نه تنها سلام جدّت پیامبر و دیگر امامان معصوم را برایت آورده است، حامل سلام سید حسن نصرالله و یاران خدایی او برای تو است.
نمیدانم چه کار کنم. دست من کوتاه و خرما بر نخیل. دسترسی به ضریح برای آدمهای سالم هم ساده نیست تا چه رسد به وضعیت من و تا چه رسد به دست من که شاید پاکی لازم برای مسح آن ضریح مبارک را ندارد. زیارتنامه را خواندهام اما تلاشم برای دسترسی به ضریح فایده نداشته و درصدد برآمدهام که با نومیدی حرم را ترک کنم و در این مرحله از متبرک کردن تسبیحم به ضریح امام هشتم بگذرم. اما ناگهان صحنهای نظرم را جلب میکند. این صحنه برای زائران امام رضا عادی است و همواره تکرار میشود، اما امروز برای من معنای جدیدی پیدا میکند. بچههایی که روی دوش یا بغل پدرانشان هستند، میخواهند دستی بر ضریح برسانند یا بوسهای بر آن بزنند. من حالا پدری را میبینم که پسر بچه سه چهار سالهاش را در آغوش دارد و به ضریح نزدیک میشود.
داخل جمعیت که میشود، پسرش را بر دوش خود روی شانهاش میگیرد و من در شلوغی و سر و صدا به او میگویم، این تسبیح مرا هم به او بده تا به ضریح بمالد و برایم تبرک کند. از فاصله یک متری شاهد آن دو هستم و اینکه تسبیح از دست پدر به دست پسر داده میشود، پسر دستش را دراز میکند و بهجای اینکه تسبیح را به ضریح متبرک کند، آن را از بالا به داخل ضریح میاندازد و نگاه من ثابت میماند. با لب دوخته، در بُهت و سکوت فرو میروم و تعجب و سکوت و بُهت و سکوت و بُهت و...
تنها پاسخی که مرا راضی میکند این است که این تسبیح به چنان سطح بالایی ارتقاء پیدا کرده بود که دیگر تابِ در دست من ماندن را نداشت و باید دست کودک معصومی آن را در آغوش امام رضا بیندازد.