این روزها سکه به نام اعتدال ضرب زدن به یک مد میان سیاسیون تبدیل شده است. در واقع، هر کسی از ظن خود شده یار اعتدال و در هر رسانهای که به دستش میرسد در این باب مدیحهسرایی میکند. در این گیر و دار، برخی اعتدال را ترجمانی از اصلاحطلبی میدانند و عدهای دیگر نیز آن را قرین اصولگرایی میخوانند. در این ارتباط، به سراغ دکتر ابراهیم فیاض، استاد دانشگاه تهران، رفتیم و نگاه او را به این مقوله جویا شدیم.
· ارزیابی کلی شما از نتیجهای که در انتخابات ۲۴ خرداد رقم خورد چیست؟ به اعتقاد شما مشخصاً چه اتفاقی افتاد که رأی طبقهی متوسط به پایین، مناطق روستایی و مناطق محروم این بار به سبد کاندیدای اصلاحطلبان ریخته شد؟ شبیه این اتفاق در دوم خرداد هم رخ داد؛ یعنی رأیهای سیار به یکباره جابهجا شدند. این رأیها از بیهویتی به سمت هویت ثابتی رفتند و به آن منتقل شدند. به عنوان مثال، در سال ۷۶، مدرسهی فیضیه و طلبهها در قم بالاترین رأی را به خاتمی دادند. علت این بود که ناطقنوری (رقیب خاتمی) اصلاً صریح، مستقیم و صادقانه حرف نمیزد. ایشان پیشبینی میکرد که رأی میآورد، یا احساس میکرد که مهم نیست صریح صحبت کند. به همین دلیل، غیرمستقیم حرف میزد و در پی این بود که با چنین روشی رأی مردم را جمع کند. در واقع، ایشان به اصطلاح «مارپیچ میرفت.» در طرف مقابل، خاتمی و اطرافیانش به طور مستقیم و خیلی راحت با مردم حرف میزدند و در نهایت هم پیروز شدند.
امسال هم هیچیک از کاندیداهایی که تحت عنوان اصولگرا به صحنه آمدند صادقانه صحبت نکردند، فقط سعید جلیلی کمی این ویژگی را داشت که به نظر من باز هم در حد مقبول مستقیم و صریح مسائل را بیان نکرد. منظورم این است که این نامزدها با ابهام حرف میزدند و دقیقاً به همین دلیل مردم به آنها اعتماد نکردند و از بابت آنها احساس خطر نمودند. به نظر من، آقای روحانی صریحتر از همه و ساده و راحت سخن گفت و ابداً با ابهام حرفی نزد. نتیجه این شد که مردم به راحتی به ایشان اعتماد کردند. در این بین، روستاییان بسیار صادقانه به ایشان رأی دادند.
دلیل دیگر رأی دادن مردم به آقای روحانی مشکلاتی است که آقای احمدینژاد در سالهای اخیر به وجود آورد و باعث بیاعتمادی مردم به کل جریان اصولگرایی شد. همان طور که میدانید، بین اصولگرایان دوگانگی ایجاد شد، جنگها و اختلافات شدیدی بالا گرفت و خودشان به شدت یکدیگر را تخریب کردند. از طرف دیگر، احمدینژاد اعلام کرد که اصولگرا نیست و از هیچکدام از کاندیداها حمایت نمیکند. نتیجهی تمام مسائل فوق این شد که خودبهخود طرف مقابل رأی بیاورد.
· جمعبندی فرمایش شما این است که صریح بودن مواضع روحانی و پرابهام بودن مواضع اصولگرایان دلیل اصلی این اتفاق بود؟ بله، مثلاً آقای قالیباف متأسفانه پراکنده کار کرد و مبهم سخن گفت، گاهی به خوشایند حزبالله حرف زد و گاهی به خوشایند اصلاحطلبی؛ در نتیجه، رأی ایشان به سبد آرای آقای روحانی منتقل شد و آرایی را که ظاهراً در نظرسنجی اولیه داشت از دست داد.
· دلیل انتقال آرای قالیباف به سبد روحانی چیست؟ اگر شما یک گفتمان را مطرح کنید، در حالی که یک نمونهی برجستهای از آن گفتمان (که ما به آن خوانش مرجح میگوییم) وجود داشته باشد، آنگاه مردم به دنبال نمونهی برجستهتر خواهند رفت. زمانی که آقای قالیباف اصلاحطلبانه حرف زد، نمونهی برجستهای از این گفتمان به نام روحانی وجود داشت؛ معلوم نبود قالیباف چه میخواهد و چه میگوید؛ گاهی اصولگرایانه حرف میزد و گاهی اصلاحطلبانه. در میان همهی کاندیداها فقط سعید جلیلی کمی اصولگرایانه حرف زد، اما بقیه تنها میخواستند از گفتمان احمدینژاد فرار کنند. هیچچیزی دستگیر مردم نشد؛ در حالی که همه میدانیم که رأی یک تصمیم است و نیاز به تعین دارد؛ مثلاً در رأی دادن به احمدینژاد در دورهی دوم، کاملاً تعین وجود داشت.
میخواهم این نتیجه را بگیرم که در سیاست تعقل و تأمل لازم است؛ همان طور که صداقت در شعارها و محکم بودن نیز بسیار اهمیت دارد. در این دوره، کسانی پیروز شدند که صادقانه با مردم صحبت کردند.
· یکی از گزارههایی که از آن به عنوان دلیل رقم خوردن این نتیجه در انتخابات مطرح میشود مقولهی «نه به وضع موجود» است. ارزیابی شما از این گزاره و تأثیر آن در انتخابات چیست؟ هر انتخابات یک جنبش اجتماعی ایجاد میکند، یا یک جنبش اجتماعی آن انتخابات را ایجاد میکند. در تاریخ ایران دو رویکرد نوسازی صورت گرفته است، یکی تفکر هاشمیرفسنجانی و دیگری احمدینژاد. احمدینژاد هیچگاه نقطهی مقابل خود را خاتمی ندانسته، بلکه همواره با رفسنجانی طرف منازعه بوده است. این دو نگاه کلان در ارتباط با نوسازی و بازسازی ایران مطرح بوده که متأسفانه به خوبی دربارهی آنها بحث نشده است. احمدینژاد هیچ وقت نخواست که کار تئوریک کند و از این نظر مانند هاشمی فقط به عمل فکر میکند.
این دو تفکر وجود داشته و در این دوره جای خود را به یکدیگر دادهاند. من معتقدم در حال حاضر به تفکر هاشمی برگشتیم؛ البته بازگشت به هاشمی نو. اگر خودِ هاشمی هم امروز بر سر کار میآمد، آن هاشمی قدیم نبود. به نظر من، کاندیدای پیروز اصلاحطلبی و اصولگرایی را با هم ترکیب کرده و یک تئوری به نام اعتدال را ساخته است. این تئوری، فردگرایی را از اصلاحطلبی و عدالت را از اصولگرایی وام گرفت و تبدیل به اعتدال کرد. اعتدال سنتزی جدید است و ادامه پیدا خواهد کرد؛ چرا که خودش ترکیب میشود، دوباره تجزیه میشود و به شکلهای متفاوت درمیآید.
بحث «نه به وضع موجود» در حالی مطرح میشود که برای طیف روستایی و محروم موضوعیت چندانی ندارد. در واقع، به واسطهی گسترش خدمات دولت به نقاط دوردست و برای اقشار محروم جامعه، تا چند ماه پیش، از کاندیدای دولت به عنوان یکی از جدیترین کاندیداها و به بیان دقیقتر، یکی از اضلاع انتخابات یاد میشد. نکتهی دیگر اینکه تأکید کردن روی تعیینکنندگی «نه به وضع موجود» مستلزم پذیرفتن این مسئله است که اگر بر فرض، خود احمدینژاد هم در این انتخابات شرکت میکرد باید نتیجهای بدتر از جلیلی و قالیباف میگرفت؛ چرا که مردم تحت هر شرایطی میخواستند که وضع موجود تغییر کند. نظر شما در این خصوص چیست؟
این نکته همیشه در تاریخ رخ داده که هر کسی که بازسازی را شروع کرده در نهایت دچار مشکل شده؛ زیرا به نوعی از جامعه جدا شده است. شوپراس در کتابش مینویسد که وقتی مردم علیه شاه شعار میدادند، او به پشت بام کاخ نیاوران رفت و با حالتی گریان گفت «مگر من چه کار کردم؟ من که برای این مردم فرودگاه و دانشگاه ساختم؛ وقتی شاه شدم هیچ کدام از این امکانات در کشور نبود. چگونه است که همینها امروز علیه من شعار میدهند؟» همین بلا بر سر هاشمی رفسنجانی، خاتمی و احمدینژاد هم آمد؛ زیرا از ساختار و جامعه جدا شدند و این جداشدگی برای آنها مسئلهآفرین شد.
· اگر بخواهیم با نگاهی فرهنگی به این پدیده نظاره کنیم، تأثیر تغییر در فرهنگ عمومی جامعه و نفوذ رسانهها به خصوص ماهوارهها در شکلگیری این نتیجه را به چه میزان میدانید؟ دو فرآیند در جامعه اقتدار به وجود میآورند: فرآیند معرفتشناسی و فرآیند گفتمانسازی. فرآیند معرفتشناسی باید در سازمانهای معرفتی مانند شورای عالی انقلاب فرهنگی ترسیم شود. در قدم بعدی، این معرفتشناسی، که در شورای عالی انقلاب فرهنگی سازماندهی، سیاستگذاری و مدیریت میشود، باید در نظام رسانهای به گفتمان تبدیل شود؛ آنگاه اقتدار به وجود خواهد آمد.
به نظر من، ما در مرحلهی اول اشکال داریم. شورای عالی انقلاب فرهنگی به معنای واقعی ضد علوم انسانی و ضد معرفتشناسی است؛ علت نیز آن است که اکثر اعضای آن دانشآموختهی رشتههای فنی هستند و نوعی جزءگرایی و نه کلانمحوری در بین آنها حاکم است. مثلاً این شورا شاخصهای رشتههای فنی مانند ISI را برای علوم انسانی نیز ترسیم کرده است.
معرفتشناسی در رسانهی ملی هم تبدیل به روزمرهنگاری شده است. صداوسیما تا شب پنجشنبه به کرات بحث انتخابات را مطرح میکرد؛ اما به محض پایان یافتن رأیگیری، این روند قطع شد و دوباره برنامههای روزمره و تفریحات را از سر گرفت. گویی فقط رسالت داشت اعلام کند که حتماً در انتخابات شرکت کنید، فقط همین. دقیقاً در همین لحظات حساس رسانههای خارجی فضا را در دست گرفتند.
این نکتهی مهمی است که ساعت ۴ بعدازظهر جمعه، نتیجهی انتخابات این مملکت رقم میخورد، نه حتی صبح تا ظهر. ساعت ۴ به بعد کمکم قشرهای خاکستری پای صندوق میروند و رأی میدهند. متأسفانه صداوسیما زمانی که باید شروع میکرد کار خود را تقریباً تمام کرد.
· صداوسیما که نمیتوانست به مردم بگوید به چه کسی رأی بدهید. نمیتوانست، اما باید ملاکهای کلی ملی و فکری را مطرح میکرد. فردی که امروز رأی آورده است نیز باید بر روی همین ساختارها و چارچوب فکری تمرکز کند. به هر حال، در این ساختار، نه شورای عالی انقلاب فرهنگی کارش را به درستی انجام داد و نه رسانهی ملی گفتمانسازی کرد. ما در هر دو بعد شکست خوردیم. اگر ما گفتمانسازی نکنیم، رسانههای خارجی گفتمانسازی میکنند.
من معتقدم رسانهی ملی نمیتواند تا آخر یک هدف را دنبال کند و در نهایت کار را خراب میکند. صداوسیما نمیتواند به شکل تراکمی و قدمبهقدم فکر کند، بلکه بیشتر روی تبلیغات و مسائل پیشپاافتاده نظیر چیپس و پفک نمکی کار میکند؛ مثلاً، در مناظرات انتخاباتی چه نوع جهتیابی ایجاد شد؟ هیچ، در آخر همهی کاندیداها اسناد ملی کشور را افشا کردند که رهبری هم از این حرکت ناراحت شدند.
· شما فرمودید دولتی که قرار است روی کار بیاید، ترکیبی از اصولگرایی و اصلاحطلبی را به همراه دارد تا چیزی به وجود آورد که آقایان اسم آن را اعتدال میگذارند. ارزیابی شما از مقولهی اعتدال چیست؟ آیا میشود عنوان گفتمان را روی آن گذاشت؟ بله، اعتدال یعنی عدالت درونیشده. به عبارت دیگر، فردگرایی به اضافهی عدالت اجتماعی مساوی با اعتدال است. افراد از عدالت فردی به سمت عدالت اجتماعی میروند. اگر دولت روحانی موفق شود، از اعتدال به عدالت فردی و عدالت اجتماعی برسد، آنگاه دچار بحران نخواهد شد. اما اگر مکانیزم حرکت از عدالت فردی به عدالت اجتماعی درست نشود، در آینده دولت دچار بحران خواهد شد؛ زیرا مردم عدالت اجتماعی را هم میخواهند.
· عدالت اجتماعی چطور باید بسط پیدا کند؟ در بحث عدالت چیزی به نام انصاف مطرح میشود؛ یعنی عدالت در یک جامعهی باز سرمایهداری بیشتر مطرح است. من میتوانم بگویم که اگر روحانی اصلاحطلب عدالتگرا یا عدالتمحور باشد، آنگاه دچار بحران نخواهد شد؛ اما اگر فقط دنبالهروی اعتدال باشد و کاری به عدالت نداشته باشد، آنگاه جریان رقیب (که همان اصولگرایان هستند) روی عدالت تکیه میکنند و پیش میروند. نظر من این است که آقای روحانی یادآور سخنان جان لابز است؛ یعنی یک نوع عدالت در جامعهی لیبرالی که در آمریکا بسیار مطرح شده و نمونهاش اوباما است. او سیستم تأمین اجتماعی را در سطح جامعه آورد تا برابریهای اجتماعی را افزایش دهد.
خوب است این نکته را نیز عرض کنم که همیشه ساختار گفتمان رقیب هم به همین شکل است. منظورم این است که وقتی احمدینژاد روی کار میآید، در انتخاب اوباما تأثیر میگذارد. وقتی اوباما روی کار میآید، تأثیرش میشود روحانی. در واقع، سیستم دیالکتیکی بین دو کشور رقیب حاکم است و باعث میشود به شدت روی هم تأثیر بگذارند.
انتخابات ایران روی تحولات مصر هم تأثیر گذاشت و باعث شد که اوضاع مصر به هم بریزد و آنها هم به اعتدال روی بیاورند؛ چرا که از افراطگریهای مرسی خسته شدند.
· عرض من این است که واژهی اعتدال حرف جدیدی نیست. بیست سال است که این اصطلاح از سمت هاشمی مطرح میشود. نکته اینجاست که آقای هاشمی این واژه را به نحوی تعریف میکند که هر کسی که خارج از آن باشد، متهم به افراط و تفریط میشود. در واقع هاشمی دو سر طیف را اصولگرا و اصلاحطلب میداند و اعتدال را به خودش ارجاع میدهد. پس منظور او از اعتدال همان تکنوکراتیسم است.
اتفاقاً هاشمی امروز همچون گذشته از کابینهی کاری و پراگماتیسم سخن نمیگوید. چیزی که ما در حال حاضر از هاشمی میبینیم این است که او روی یک سیستم ارزشی عدالتمحور در یک جامعهی لیبرالی تمرکز کرده و نتیجهی آن اعتدال شده است. عدالتگرایی در جامعهی لیبرالی همان انصاف و اعتدال میشود. انصاف و اعتدال دو شکل یکدیگرند؛ چون جامعهی سرمایهداری با عدالت جور درنمیآید.
حال باید روی این موضوع بحث شود. ما هم عدالت فردی را قبول داریم و هم عدالت اجتماعی را. علامه طباطبایی فردگرایی را افضل برای جامعه میداند و آقای مصباح هم همین طور. به عبارت دیگر، هاشمیرفسنجانی و آیتالله مصباح یزدی از این نظر همنظر هستند. اما اگر کسی بگوید جامعه اصل است و عدالت اجتماعی بر عدالت فردی تقدم دارد، مثل احمدینژاد، به عدالت اجتماعی اصالت داده است. آقای مطهری بر هر دو مقوله با هم تأکید میکند که ما آن را «جماعتگرایی» مینامیم که هم ناظر به اصالت فرد است و هم ناظر به اصالت جامعه. در مجموع، به عنوان جمعبندی باید گفت دولت روحانی باید تلاش کند که عدالت را از ساحت فردی به یک سازوکار اجتماعی تبدیل کند.