آیت الله جوادی آملی در درس تفسیر خود در سال ۱۳۸۸ به یکی از شبهات جدید وهابیت درباره مصائب حضرت فاطمه زهرا ـ علیها السلام ـ پرداختند و بر مظلومیت ایشان اشک ریختند.
به گزارش
خط نیوز ، ايشان که در اين درس به آيه ۶ سوره مبارکه مريم (يرِثُني و يرِثُ من آل يعقوب) رسيده بودند اين آيه را يکي از پاسخهاي حضرت زهرا ـ عليها السلام ـ به غاصبان فدک برشمردند و در ضمن آن، به شبههاي قديمي که بتازگي دوباره از سوي برخي مسلمان نماهای وهابی مطرح شده است پاسخ گفتند.
اخيراً «عثمان الخميس» مبلغ وهابي، در برنامه خود در "شبکه ماهوارهاي الصفا" به حديث جعلي «نحن معاشر الانبياء لانورّث ، ما ترکناه صدقة» استناد کرده و فدک را حق حضرت فاطمه زهرا ـ عليها السلام ـ ندانست.
وي در اين برنامهها به زعم خود تلاش کرد تا با دلايل متعدد ثابت کند که منظور آيات قرآن از ارثي که انبياء باقي گذاشتند تنها "علم و نبوت" است.
در پاسخ به اين اظهارات بيپايه، مفسّر و متأله بزرگ معاصر، آيت الله عبدالله جوادي آملي با توضيح خطبه فدکيه حضرت زهرا و نيز وداع اميرالمؤمنين علي ـ عليهما السلام ـ با ايشان، به ايراد پاسخ پرداختند که در ضمن آن بر مظلوميت آن حضرت اشک ريختند.
آنچه در پي ميآيد متن بيانات ايشان به نقل از پایگاه اطلاع رسانی آیت الله جوادی آملی است.
نبوت ارثي نيست. «الله أعلم حيث يجعل رسالته»[۱]. رسالت، نبوّت، امامت، اينها به عصمت برميگردد، اينها ارثي نيست. اين ميراث کتاب ـ به معناي نبّوت ـ را ارث بردن نيست.
کتاب را پيامبر به امت ارث ميدهد. مثل اينکه فرمود: «إنّي تارکٌ فيکم الثّقلين». از ارث به "ترکه" و "ماتَرَک" ياد ميکنند. در تعبيرات ديني، به "ترکه" ياد شده است. ما هم تعبير عرفيمان اين است که: تَرَکه ميّت چيست؟ حضرت (ص) هم فرمود: «ميراث من قرآن و عترت است؛ "إنّي تارکٌ فيکم الثَقَلَين"، اين ترکه، اين إرث در بين شما هست». به اين معنا ، همه چيز براي همه امّت، چه ظالم، چه صالح، چه طالح ارث است.
وقتي که وجود مبارک زکريا (ع) از ذات اقدس إله فرزند ميخواهد، چون طبق دو آيه، دو خصيصه تلخ براي فرزندها ذکر شده، براي اينکه به آن دو خصيصه مبتلا نشود هم در آيه سوره مبارکه آل عمران به خدا عرض کرد: «و اجعله مِن لدُنکَ ذرّيةً طيبة» يعني فرزند طيب؛ هم در آيه مبارکه سوره مريم عرض کرد: «و اجعله ربِّ رضيا».
در مسأله ارث [ارث گذاشتن انبياء در آياتي مثل "يرثني و يرث من آل يعقوب" و "ورث سليمان داود"] اقوال متعدّدي است. گفتهاند:
منظور از ميراث، نبوّت است.
منظور از ميراث، علم و حکمت است
منظور از ميراث، مال است.
اين اقوال سهگانه در قالب کتابهاي تفسيري ـ مخصوصاً در جامع قُرطبي ـ آمده.
بررسي اقوال سه گانه :
اول : منظور ، نبوّت نيست؛ براي اينکه نبوّت امر ارثي نيست؛ بر اساس آيهي «الله أعلمُ حيثُ يَجعَلُ رِسالَتَه» ارثي نيست. هيچکدام از انبياء ، نبوّت را از نبي قبلي ارث نبردند. سلسله انبياء ابراهيمي ـ عليهم السلام ـ از وجود مبارک حضرت ابراهيم(ع) و انبياء بعدي، اينها هر کدام بر اساس "اعطاء الهي" به نبوت رسيدند، نه اين که ارث برده باشند.
دوم : درباره علم و حکمت ـ که [فرمودهاند:] «العلماء ورثة الأنبياء» ـ اين سر جايش محفوظ است؛ که اينها وارثان انبياء هستند. براي اينکه انبياء معلم کتاب و حکمتاند و اينها هم علم و حکمت را از انبياء به ارث ميبرند. اين هم اختصاصي به هيچ پيغمبري ندارد.
سوم : ميماند مسأله مال. در جريان مسأله مال که قول سوم است اختصاصي به ما شيعهها ندارد، عدهاي، هم از اهل سنت و هم از قدما و از اصحاب ـ مثل «ابن عباس» و ديگران ـ اين ارث را ارث مال دانستهاند. ما بايد ببينيم که اين ارث، ارث مال است يا غير مال:
روايتي را «مرحوم کليني رضوان الله عليه» در کافي نقل ميکند که: انبياء درهم و دينار را به ارث نميگذارند، اينها علم را به ارث ميگذارند. اين روايت را که مرحوم کليني نقل کرد حق است. يعني بناي انبياء بر اين نيست که اينها مال جمع بکنند؛ مال را به ديگري منتقل بکنند؛ اينها نيست.
آنچه که محور نزاع بين دو فرقه است آن ذيلي است که جعل شده ؛ [يعني] "ما تَرَکناه صدقة". اين "ما تَرَکناه صدقة" را که آنها نقل کردند سند ندارد و جعلي است و در جوامع روايي معتبر نيامده و در کتاب شريف کافي هم نيست. آنها اين را جعل کردند تا بگويند اين "فدک" و امثال فدک صدقه است؛ وقتي صدقه عمومي شد به بيتالمال ميرسد؛ وقتي بيتالمال شد به حاکم وقت منتقل ميشود؛ و همين کار را هم کردند.
ما براي اينکه ببينيم اين روايت درست هست يا نه، اولاً در سند اين روايت: متن اين روايت به همين جمله ختم ميشود که مرحوم کافي در کليني نقل کرده است که «الانبياء لا يوَرِّثون درهماً و لا دينارا». اين ها علم را ارث ميگذارند. آن «ما تَرَکناه صدقة» در جوامع روايي معتبر نيست. اين يک.
و ثانياً در حجيت روايت: چه معارض داشته باشد چه معارض نداشته باشد، اولاً و بالذّات بايد بر کتاب خدا عرضه شود. اين دو طايفه روايات است که هر دو را مرحوم کليني نقل کرد، بزرگان ديگر هم در جوامع روايي آوردهاند:
يک طايفه مربوط به عنوان "نصوص علاجيه" است که در کتابهاي اصولي فراوان مطرح است، که اگر دو خبر معارض بودند چه بکنيم؟ حضرت فرمود که: "ما وافَقَ کتابَ الله" ميشود حجت، و "ما خالَفَ کتاب الله فاضربوه علي الجدار" و مانند آن. اينها به عنوان "نصوص علاجيه" است که روايتهايي که معارض هم هستند، معيار حجّت و لاحجّت يا ترجيح إحدي الحجّتين، عرض بر قرآن کريم است.
طايفه ديگر رواياتي است که مطلق است چه معارض داشته باشد چه معارض نداشته باشد. وجود مبارک پيغمبر ـ عليه و علي آله آلاف التحية و السلام ـ و همچنين ائمه ـ عليهم السلام ـ فرمودند: «به نام ما حديث جعل ميکنند؛ ولي به نام خدا آيه قرآن را نميتوانند جعل بکنند»... به نام ما روايات جعلي زياد هست. هر روايتي که از ما به شما رسيد بر کتاب خدا عرضه کنيد. اگر مطابق با کتاب خدا نبود و مخالف کتاب خدا بود، اين حجت نيست و حرف ما نيست.
خدا غريق رحمت کند «علامه مجلسي رضوان الله تعالي عليه» را ؛ ايشان ميفرمود: طبق همين روايت معلوم ميشود که چيزهايي را به نام پيغمبر جعل کردهاند. براي اينکه اين روايت «ستکثر عَلَيّ القالَة» [۲] يا صادر شده و يا صادر نشده. اگر صادر شده و پيغمبر(ص) فرمود به نام من دروغ جعل ميکنند معلوم ميشود احاديث موضوع داريم. و اگر اين روايت صادر نشده باشد همين دليل بر جعل است، براي اينکه همين را از پيغمبر(ص) نقل کردند. لذا ايشان فرمود: اين روايت چه صادر شده باشد چه صادر نشده باشد مضمونش حق است. يعني معلوم ميشود که به نام پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلّم ـ احاديثي جعل ميکنند.
پس هر روايتي چه معارض داشته باشد چه معارض نداشته باشد بايد بر قرآن کريم عرضه شود. لذا اول ما بايد خطوط کلي قرآن را ارزيابي کنيم، بعد روايت را بر قرآن عرضه کنيم.
وقتي آيات قرآن را بررسي ميکنيم، ميبينيم عموماتي دارد، اطلاقاتي دارد و خصوصياتي. هم عموم و اطلاقش شامل أنبياء و غير أنبياء ميشود، هم آنچه که مخصوص أنبياء است. تمام اين اطلاقات از «أقيموا الصلاة»، از «کُتِبَ عليکم الصيام»، از مسأله جهاد، از مسأله حج، از مسائل امر به معروف و نهي از منکر، همهي تکاليف شامل أنبياء و معصومين ـ عليهم السلام ـ ميشود. البته آنها احکام مختصه هم دارند نظير وجوب نماز شب بر پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلّم ـ و مانند آن.
ولي:
يک : «يوصيکم الله في اولادکم»[۳] اينگونه از عمومات مسأله ارث را تبيين ميکند و شامل پيغمبر [هم] مي شود. همه اينها مشمولند...
دو : آيه سوره مبارکه احزاب که «اولوا الأرحام بعضُهُم اولي ببعض» که طبقات ارث را تبيين ميکند شامل أنبياء هم ميشود.
سه : قصه «وَرِثَ سليمانُ داود»[۴] درباره خصوص نبوّت است.
چهار : اينجا هم «ولياً يرِثُني و يرِثُ من آل يعقوب»[۵] ظاهرش، مال است. براي اينکه "ارث نبوّت" يا "ارث علم" يا "ارث حکمت" قرينه ميخواهد.
وقتي عرفاً گفتند ارث، يعني "مسألهي مال". فلان کس ارث برد، فلان کس وارث است يعني مال. درست است که ميشود گفت فلان شخص وارث علم فلان کس است، وارث حکمت فلان کس است ولي مع القرينه است. با قرينه ميشود ارث را در مسائل علم و حکمت مطرح کرد؛ ولي بيقرينه همان مسأله ارث مال است . لغةً اينطور است، عرفاً اينطور است، اعتبار عقلاء اينطور است.
پس اين چهار دليل نشان ميدهد که أنبياء همانند افراد ديگر مشمول اين عموم و اطلاقاتاند.
مهمتر از همه استدلال صدّيقه کبري ـ سلام الله عليها ـ در حضور همه مهاجر و انصار با اطّلاع وجود مبارک امام زمانش يعني علي بن ابيطالب ـ سلام الله عليه ـ است. حضرت باخبر بود که وجود مبارک صديقه کبري (س) چگونه دارند احتجاج ميکنند. يکي از کساني که اين خطبه را حفظ کرد و نقل کرد زينب کبري ـ سلام الله عليها ـ بود که اين خطبه را حفظ کرده بود و براي ديگران نقل کرد. يکي از روات اين خطبه زينب کبري ـ سلام الله عليها ـ است.
الان شما ملاحظه بفرماييد اين خطبه نوراني حضرت (س) از چند بخش تشکيل ميشود و از چند جهت حضرت استدلال ميکنند... بعد از حمد و ثنا و توحيد الهي و وحي و نبوت و... به مسأله ارث ميرسند که خطاب به مهاجر و انصار فرمود: «اَيُّهَا الْمُسْلِمُونَ! أَ اُغْلَبُ عَلى اِرثي؟ يا بن أبيقحافه! أفي كتاب الله ان ترث اباك و لا ارث أبي»؟ تو قرآن آمده که تو ارث ميبري ولي من از پدرم ارث نميبرم؟ «لقد جئت شيئاً فريا. أفعلى عمد تركتم كتاب الله و نبذتموه وراء ظهوركم؟ اذ يقول: "و ورث سليمان داود"؟ و قال فيما اقتصّ من خبر يحيي بن زكريا اذ قال: «فهب لى من لدنك وليا، يرثني و يرث من آل يعقوب»؟ پس اين آياتي است مربوط به انبياء که ارث ميبرند.
و همچنين «و قال: "و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض في كتاب الله"[۶] و قال: "يوصيكم الله في اولادكم للذكر مثل حظ الانثيين"[۷] و قال: "ان ترك خيراً الوصيه للوالدين و الاقربين بالمعروف حقاً على المتقين"[۸] و زعمتم أن لا حظوة لى و لا أرثُ من أبى؟! و لا رحم بيننا؟! أفخصّكم الله بآية اخرج أبي منها»؟ يک آيهي خاصي داريم يا دليل مخصوصي داريم که پدرم ارث نميگذارد؟
بعد هم آن جمله جگر سوز را فرمود که مسأله در و پيکر زدن با [مصيبت و دردناک بودنِ] اين جمله اصلاً قابل قياس نيست (تأثر و گريه استاد) ...
فرمود: شما هيچ دليلي نداريد که مرا از ارث، محروم کنيد مگر اينکه بگوييد معاذ الله ... نقل نکنم. [۸]
خوب، بعد در جملههاي بعدي خطبه را ادامه ميدهند تا آنجا که به مردم خطاب کردند: «أَ اُهْضَمُ تُراثَ اَبي وَ اَنْتُمْ بِمَرْأىً مِنّي وَ مَسْمَعٍ وَ مُنتَدىً وَ مَجمَع» همهتان حاضريد ميبينيد که ارث مرا دارند "هضم" ميکنند.
شما در خطبه ۲۰۲ نهجالبلاغه ميبينيد وجود مبارک حضرت امير (علیه السلام) وقتي ميخواستند حضرت زهرا(سلام الله علیها) را دفن کنند رو کرد به قبر مطهر پيغمبر (صلی الله علیه و آله) و عرض کرد: «السلام عليک يا رسول الله عني و عن ابنتک النازلة في جوارک و سريعة اللحاق بک، قلّ يا رسول الله عن صفيّتک صبري ...» تا به اين جمله که: «و ستنبّئک ابنتک بتظافر امتک علي هضمها...» اين هضم همان است که در خطبه حضرت زهرا آمده ؛ «أَ اُهْضَمُ تُراثَ اَبي وَ اَنْتُمْ بِمَرْأى مِنّي » همهتان ميبينيد در روز روشن دارند ارث مرا ميبرند؟ اينجا هم حضرت فرمود: «ستنبّئک ابنتک بتظافر امتک علي هضمها ، فاحفها السؤال و استخبرها الحال...»
بنابراين اطلاقات حاکم است ؛ عمومات حاکم است ؛ دليل خاص درباره ارث انبياء حاکم است ؛ مهمتر از همه: تفسير و تبيين و تشريح صديقه کبري (س) حاضر است. و قبلاً هم گذشت که اگر وجود مبارک حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ يک مطلبي را بفرمايد مثل اين است که اميرالمؤمنين فرمود، امام باقر فرمود، امام صادق فرمود. معيار حجيت، عصمت گوينده است نه امامت او. اگر کسي معصوم بود قولش حجت است ديگر.
بنابراين اين تفسير که منظور از ارث، ارث مال است ميشود محکَّم. عمومات و اطلاقات هم حاکماند و دليل خاص هم تأييد ميکند و تفسيري که از حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ شده است تبيين ميکند.
پي نوشت:
۱. سوره انعام ـ آيه ۱۲۴ .
۲. يا «ستکثر بعدي القالة عليّ» يعني: « پيامبر اکرم ـ صلى الله عليه و سلم ـ فرمود: پس از من کساني که دروغ بر من ميبندند فراوان خواهند شد».
۳. سوره نساء ـ آيه ۱۱ .
۴. سوره نمل ـ آيه ۱۶ .
۵. سوره مريم ـ آيههاي ۵ و ۶ .
۶. سوره انفال ـ آيه ۷۵.
۷. سوره نساء ـ آيه ۱۱ .