کد مطلب: 8230
يکشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۱ ساعت ۰۴:۴۶
دوست و دشمن به دنبال تغییر محاسبه امام حسین(ع)
محمدحسین رجبی دوانی
قرار ما این بود كه واقعهی عاشورا را از زاویهی «تلاش دوست و دشمن برای تغییر محاسبهی امام حسین علیهالسلام» بررسی كنیم، اما دكتر محمدحسین رجبی دوانی صحبتهای خود را از زمان امیرالمؤمنین علی علیهالسلام آغاز كرد. آیتالله خامنهای دربارهی اهمیت مقولهی «تغییر محاسبه» میگویند: «براى او [دشمن] تنها راه، منحصر در این است كه ملت ایران و مسئولین ایران در نهایت به یك محاسبهاى برسند كه احساس كنند ادامهى این راه به صرفشان نیست. دشمن میخواهد این محاسبه را بر ذهن شما تحمیل كند.» گفتار زیر حاصل گفتوگوی ما با این استاد تاریخ اسلام است.
یا تو را میكُشیم و یا تحویل معاویه میدهیم
امیرالمؤمنین علی علیهالسلام خطر اصلی در برابر حكومت بحق خود را در شام میدیدند. معاویه -حاكم یاغی و معزول شام- كه فتنه بپا كرد و حاضر به كنارهگیری نشد، در جنگ صفین با حیله و مكر و با خیانت اشراف كوفه به سركردگی اشعث بن قیس، همهی محاسبات را در هم ریخت. حتی به رغم اینكه حضرت در صفین در آستانهی پیروزی فرمودند قرآن به نیزه كردن شامیها حیلهی آنها است برای نجاتشان، اما اشعث و همفكرانش اعلام كردند كه اگر همین الان جنگ را متوقف نكنی، با تو همان كاری را میكنیم كه با عثمان كردیم؛ یا اینكه تو را دستگیر میكنیم و تحویل معاویه میدهیم.
معاویه میخواست صفبندی را به هم بزند و موفق هم شد. یعنی نتیجه آن شد كه علی علیهالسلام كه تا آن موقع به عنوان حاكم بحق و مشروع در برابر یك فرمانروای منطقهای معزول و سركش ایستاده بود و میخواست او را از این صحنه خارج كند، اما از آن پس عراقیهای تحت امر حضرت علیهالسلام به این توافق رسیدند كه بیاییم بررسی كنیم آیا معاویه امیرالمؤمنین باشد یا علی علیهالسلام یا شخصی دیگر.
صبركردن در برابر تردیدافكنیهای خودیها برای حضرت چهبسا از صبر بر شهادت عزیزانشان هم سنگینتر بوده باشد، اما چرا امام حسین علیهالسلام تصمیم و محاسبهی خود را تغییر ندادند؟ زیرا اگر امام میخواست برگردد، تكلیفش را انجام نداده بود و زیر سؤال میرفت كه شما عامل ادامهی حكومت یزید هستید.
خوارج مولود فتنه شام است اما...
پس از ماجرای حَكَمیت در صفین و وقتی مشخص شد كه در حُكمها خیانت شده و خلاف قرآن و سیرهی پیامبر صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم حكم داده شده است، امیرالمؤمنین علیهالسلام مردم را جمع كردند و فرمودند كه دیدید آنچه را كه من میگفتم و شما توجه نمیكردید؟ اینها خیانت كردند ولذا نتیجهی حكمیت هیج ارزشی ندارد. حضرت به مردم گفتند كه آماده شوید برویم معاویه را محاصره كنیم. بنای محاسبهی حضرت این بود كه دوباره سپاهی فراهم كند و به سوی شام بروند و كار معاویه را یكسره كند.
در این اقدام، همان اشراف خائن كوفه هم كه به دلیل روشنشدن ماجرای حكمیت دیگر نمیتوانستند مانع شوند، آمادهی حركت شدند، اما دنبال فرصتی بودند تا كارشكنی كنند. این فرصت با جنایت خوارج مبنی بر كشتن عبدالله بن خباب و همسر باردار او به دست آمد. اشعث گفت: شما میخواهید ما را تا شام ببرید، در حالی كه شهر ما و خانه و زندگی ما در معرض حملهی خوارج است؟ جالب است كه حضرت فرمود: خوارج به كوفه حمله نخواهند كرد؛ خوارج مولود فتنهی شام است و اگر ما شام را سركوب كنیم، اینها خودبهخود سركوب میشوند. اما اشعث جوّی ایجاد كرد كه شما از كجا تضمین میدهید؟
اشعث برای اینكه نشان بدهد كه نمیخواهد با حضرت كاملاً مخالفت كند، گفت: اول باید ما را به جنگ خوارج ببری و اینها را كه سركوب كردی، بعد برویم به شام. متأسفانه عموم سپاه هم نظر اشعث را تأیید كردند. جالب است كه اشعث همان موقع متهم بود كه با خوارج سر و سرّی دارد، چون اول او بود كه گفت قرآنها به سر نیزه زده شده و نمیشود جنگید، اما وقتی جنگ با خوارج را تحمیل كرد، از آن اتهام هم تبرئه شد.
جنگ نهروان كه تمام شد، حضرت به فكر رفتن به سوی شام بود كه اشعث گفت: خسته شدهایم؛ تیرهای ما تمام شده و سلاحهای ما كُند شده است. پس به كوفه برگردیم و دوباره تجدید قوا كنیم. حضرت گفتند: جنگی نكردهایم؛ ۶۰ هزار سپاه با ۴ هزار نفر جنگیدند، زیرا حدود ۸ هزار نفر از خوارج را علی علیهالسلام برگرداند و جنگ یكی دو ساعت بیشتر طول نكشید. امیرالمؤمنین مجبور شد به كوفه برگردد و جالب است كه حضرت هر جا توقف میكردند، میفرمودند: از شام دور میشویم و از همینجا به سمت شام برگردیم، اما آنها محل نمیگذاشتند. وقتی به كوفه رسیدند، حضرت فرمود من را كشیدید به اینجا، حالا كمتر سراغ زن و بچهتان بروید و این امكانات را كه گفتید، فراهم كنید و آماده شوید كه برویم، اما آنها سپاه را از هم متلاشی كردند و دیگر نیامدند.
حسن بن علی علیهالسلام را زنده تحویلت دهیم یا مرده؟!
امام مجتبی علیهالسلام در موقعیتی به امامت رسید كه معاویه عملیات روانی سنگینی را علیه امیرالمؤمنین راهانداخته بود، اما وصلههای این جنگ روانی به امام مجتبی نمیچسبید. ایشان كه مثلاً با اصحاب جمل -كه معاویه نهایت سوءاستفاده را از این جنگ علیه علی علیهالسلام كرده بود- نجنگیده بود تا بتوانند بگویند كه او با اصحاب پیغمبر و همسر پیغمبر جنگیده است.
لذا معاویه فرصت نداد كه امام مجتبی مستقر شود. معاویه دو توطئه علیه حضرت شكل داد؛ یكی ترور امام بود كه نافرجام ماند. دیگری هم افرادی را به كوفه و بصره -دو مركز حكومت امام- فرستاد تا با ایجاد فتنه، این شهرها را به هم بریزند. امام مجتبی این توطئه را هم كشف و خنثی كرد. معاویه وقتی دریافت كه به این روشها نمیتواند موفق شود، لشكركشی كرد و در حالی كه امام مجتبی هنوز به او كاری نداشت، به عراق لشكر كشید تا آنجا را اشغال كند. لذا امام مجبور شدند كه آمادهی نبرد باشند. امام میخواستند برای اینكه جامعه را در جهت الهی آماده كنند، اول كوفه را سر و سامان دهند و مردم را از آن بدبختی و بیبصیرتی رها سازند و سپس به سراغ معاویه بروند كه اینچنین نشد.
بعد از شهادت مظلومانهی امیرالمؤمنین علی علیهالسلام، بسیاری از مردم كوفه منقلب شدند و در اثر این احساس پشیمانی، امام مجتبی را با میل و رغبت به رهبری برگزیدند و با ایشان بیعت كردند، اما وقتی دیدند كه امام برای جنگ اعلام آمادهباش كرده است، اطاعت نكردند. لذا علیّ بن حاتم طائی و دیگران آنها را سرزنش كردند كه چه شده كه شما در اطاعت از خلیفه كوتاهی میكنید؟ بالاخره گروهی بسیج شدند، ولی با انگیزههای گوناگون و بیمیلی. حتی گروهی از خوارج هم آمدند كه حساب امام حسن را از امیرالمؤمنین جدا كرده بودند. میگفتند ایشان فرق میكند با علی كه -نعوذبالله- كافر شده بود، اما حسن اینگونه نیست و نوهی پیامبر هم هست. ضمناً آنها جنگ با معاویه را تحت هر پرچمی و زیر فرمان هر كسی قبول داشتند.
امام مجتبی میدانستند مردمی كه در صفین با معاویه جنگیدند، یكپارچهتر و منسجمتر بودند، اما الان كه مردم اینگونه ناهمگون هستند، قطعاً خیلی زود به هم میریزند. لذا در نظر داشتند كه تصفیهای كنند و البته میدانستند كه در كوفه هم نمیتوانند این كا را بكنند. پس وقتی كه به مدائن رسیدند، سخنانی ایراد كردند و اعلام كردند: آنهایی كه انگیزههای غیر الهی دارند، كنار بكشند. سپاه حضرت بههم ریخت؛ اول خوارج گفتند كه او نیز مانند پدرش حرفهایی میزند كه بوی كفر میدهد و كنار كشیدند. یك عدهای هم كه برای غنیمت یا به خاطر رؤسایشان آمده بودند، كنار كشیدند. لشكر از هم پاشید. یعنی با كاری كه معاویه كرد، آن برنامهریزی امام حسن بههم خورد.
در این مقطع هم كه امام میخواست یك پالایشی انجام دهد و افراد صالح را برای ریشهكن كردن فتنه برگزیند، باز هم با خیانت آن افراد میّسر نشد. حتی به خود امام حمله كردند و ایشان را مجروح ساختند. فضا بهگونهای شد كه برخی فرماندهان سپاه امام حسن علیهالسلام نامه به معاویه نوشتند كه تو تعیین كن حسن را زنده تحویلت دهیم یا مرده. معاویه همین نامهها را فرستاد برای امام و گفت با اینها میخواهی با من بجنگی؟! هنوز جنگنكرده میخواهند تحویلت دهند!
فرزدق در راه امام را دید و به ایشان گفت كه آقا نروید؛ اینها دلهایشان با شما است و شمشیرهایشان علیه شما است. حتی عبدالله بن عباس -پسرعموی امیرالمؤمنین- جسارت را از روی دلسوزی به جایی رسانید كه به حضرت گفت: اگر میتوانستم، موهای جلوی سرت را میگرفتم و میكشاندم تا به این سفر نروی.
قطعاً امام حسن علیهالسلام راضی به صلح نبود و این را در محاسبات خودش ندیده بود، چرا؟ چون امام علیهالسلام با مردم اتمام حجت كرد. گفت شما از پیامبرتان شنیدهاید كه خلافت بنیامیّة حرام است. پس اگر رضای خدا و سعادت آخرت را میخواهید، این پیشنهاد صلح را من پاره میكنم، من جلو و شما پشت سرم جنگ كنید. اما اگر دنیا را با لذّات آن میخوهید، صلح را بپذیرید. آنان فریاد زدند كه: دنیا دنیا.
دوست و دشمن به دنبال تغییر محاسبه امام حسین علیهالسلام
امام حسن را كه شهید كردند، معاویه بر خلاف مفاد صلحنامه شروع كرد به بیعتگرفتن برای یزید. با ترفندهایی كه او داشت، توانست از عالَم اسلام -به غیر از چهار نفر- بیعت بگیرد. اگر خلفای قبلی خود را خلیفهی رسولالله میدانستند، معاویه تعبیر «خلیفةالله» را برای خود و پسرش به كار برد. حتی در تاریخ آمده كه معاویه گروهی به نام «مُرجعه» را راهانداخت و حمایت كرد كه میگفتند ما چهكار داریم كه حاكم اسلامی گناهی كرده یا نه؟ روز قیامت خود خدا به حسابش میرسد و ما او را اطاعت میكنیم تا امور بگذرد.
به همین دلیل بود كه وقتی یحیی بن سعید، برادرِ حاكم مكه نتوانست جلوی امام حسین علیهالسلام را بگیرد، به امام گفت: آیا از خدا نمیترسی كه از جماعت بیرون میشوی و میان مردم تفرقه میافكنی؟ تو داری خلاف میكنی تو داری وحدت مردم را كه بر یك امامی به نام یزید گرد آمدهاند، بههم میزنی. یا وقتی مُسلم را دستگیر كردند، به او گفتند: ای تفرقهافكن نافرمان! بر امام خود خروج كردهای و اتحاد مسلمانان را بر هم زدهای! البته مسلم هم خیلی زیبا جواب داد كه: بهخدا قسم معاویه بدون اجماع نظر مسلمین و با زور و تزویر آمد و حق امیرالمؤمنین، وصیّ پیامبر را غصب كرد و خود را بر جامعه تحمیل كرد. آنها بودند كه بذر فتنه و تفرقه را بین مردم پاشیدند.
با این وجود، ابتدا تنها حضرت امام حسین علیهالسلام، عبدالله بن عمر بن خطاب، عبدالرحمن بن أبیبكر و عبدالله بن زبیر بیعت نكردند. نهایتاً هم تنها كسی كه با یزید بیعت نكرد، اباعبدالله الحسین علیهالسلام بود.
۱۵ رجب سال ۶۰ هجری كه معاویه مُرد و تنها ۱۱ روز بعد -با احتساب فاصلهی بین شام و مدینه- امام حسین را بین بیعت یا قتل مخیّر كرد. یزید به ولید بن عُتبه -حاكم مدینه- نامه نوشت كه اصلاً به حسین بن علی مهلت نده. اگر بیعت كرد كه هیچ، وگرنه سر او را جدا كن و برای من بفرست.
امام ناچار شدند به مكه بروند. چهار ماه و پنج روز امام در مكه بودند تا اینكه مردم كوفه برای ایشان نامه فرستادند. البته امام به نامهها بسنده نكردند و این در حالی بود كه حتی امضای شیعیان برجستهای مانند سلیمان بن صرد یا حبیب بن مظاهر پای نامهها بود. حتی در یك روز بیش از ۶۰۰ نامه به امام رسید، اما امام اكتفا نكردند و مسلم بن عقیل را به كوفه فرستادند تا به امام گزارش كند كه اگر كوفیان همانگونه هستند كه در نامههایشان نوشتهاند، امام حسین راهی كوفه شود. مسلم بن عقیل كه به كوفه رفت، گروههای چند هزار نفری با ایشان بیعت كردند.
جاسوسان یزید به او نامه نوشتند كه مسلم بن عقیل به كوفه آمده و اگر میخواهی كوفه را از دست ندهی، یك فرد مقتدر را به كوفه بفرست. از آن طرف امام به كوفیان پاسخ دادند كه من به سوی شما حركت خواهم كرد. محاسبات امام این بود كه به كوفه بیایند و از آنجا به همراه مردم در برابر حكومت فاسق یزید و بنیامیة بایستند، اما با فرستادن عبیدالله به كوفه ورق برگشت. یزید كاری را كه حاكم مدینه نتوانست به انجام برساند به عبیدالله محول كرد؛ یعنی یا از حسین بیعت بگیرد یا او را بكشد. این در حالی بود كه مسلم با دیدن شور و اشتیاق كوفیان، به امام نامه نوشت و از ایشان خواست كه به كوفه بیایند.
در ماجرای حكَمیت، معاویه میخواست صفبندی را به هم بزند و موفق هم شد. یعنی نتیجه آن شد كه از آن پس عراقیهای تحت امر حضرت علیهالسلام به این توافق رسیدند كه بیاییم بررسی كنیم آیا معاویه امیرالمؤمنین باشد یا علی علیهالسلام یا شخصی دیگر.
وقتی امام از مكه به سمت كوفه حركت كرد، برخی حتی از روی دلسوزی خواستند امام را منصرف كنند یا در تصمیم امام ایجاد شبهه كنند. برخی میگفتند: مگر ندیدی با پدر و برادرت چه كردند؟ پس به آنجا نرو. محمد بن حنفیه گفت: برو به طرف مرزهای یمن. یا به امام پیشنهاد میدادند كه از شهرها دوری كن و راه بیابان را در پیش بگیر و سپس افرادی را به شهرها بفرست تا برای شما بیعت بگیرند و اگر قبول كردند كه چه بهتر، اگر هم نپذیرفتند و با دیگری بیعت كردند، دین و خرد شما آسیب نخواهد دید. عبدالله بن عمر بن خطّاب به امام گفت كه من از پیغمبر شنیدم كه حسین در این سفر كشته خواهد شد. امام به او فرمود: تو كه این را میگویی، باید مرا یاری كنی. او قبول نكرد و با چشمانی اشكبار با امام خداحافظی كرد. عبدالله بن جعفر از روی دلسوزی رفت از حاكم مكه برای امام اماننامه گرفت و هنگامی كه امام در راه كوفه بود، باشتاب خودش را به امام رساند كه برگردید و با شما كاری ندارند. یا فرزدق در راه امام را دید و به ایشان گفت كه آقا نروید؛ اینها دلهایشان با شما است و شمشیرهایشان علیه شما است. حتی عبدالله بن عباس -پسرعموی امیرالمؤمنین- جسارت را از روی دلسوزی به جایی رسانید كه به حضرت گفت: اگر میتوانستم، موهای جلوی سرت را میگرفتم و میكشاندم تا به این سفر نروی.
این تردیدافكنیهای خودیها در برابر تصمیم راسخ امام، بسیار سنگین بود برای امام. صبركردن در برابر چنین مسئلهای برای حضرت چهبسا از صبر بر شهادت عزیزانشان هم سنگینتر بوده باشد، اما چرا امام حسین علیهالسلام تصمیم و محاسبهی خود را تغییر ندادند؟ زیرا اگر امام میخواست برگردد، تكلیفش را انجام نداده بود و زیر سؤال میرفت كه شما عامل ادامهی حكومت یزید هستید. میگفتند شما علیرغم دعوت عمومی نیامدی و به حرف چند نفر كه گفتند اوضاع عمومی كوفه به هم ریخته، منصرف شدید، در حالی كه ما نامهها نوشته بودیم. حال آنكه با حركت امام علیهالسلام آنها در تاریخ رسوا شدند و ننگ و عار برایشان ماند.