کد مطلب: 32242
يکشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۳ ساعت ۱۰:۰۴
حرف های متهم:
عاقبت شوم عمل به وسوسه های شیطان
این ماجرا واقعی و با همکاري پليس آگاهي خراسان رضوي نوشته شده است.
به گزارش خط نیوز به نقل از خراسان، اگرچه خودم دچار وسوسه هاي شيطاني بودم و هوسراني و اعمال کثيف و شيطاني همه افکارم را به خود مشغول کرده بود، اما حرف هاي فريبنده پسرخاله ام بيشتر مرا به سوي هوا و هوس سوق داد، شايد اگر وسوسه ها و حيله گري هاي او نبود کارم به اين جا نمي کشيد...
«ع.ن» جوان ۲۴ ساله اي که در پرونده معروف به گرگ هاي زرد توسط کارآگاهان اداره جنايي پليس آگاهي خراسان رضوي دستگير شده است در حالي که عنوان مي کرد، هنوز از شوک دستگيري ام خارج نشده ام گفت: باورم نمي شود که چگونه پليس توانست ما را شناسايي کند. ما از قبل طوري برنامه ريزي کرده بوديم که هيچ سرنخي از خودمان به جا نگذاريم، اما با وجود اين من فريب پسرخاله ام را خوردم او مرا گول زد...
وقتي نتوانستم ديپلم بگيرم دنبال شغل جوشکاري رفتم؛ چون با خودم مي گفتم پول و کسب درآمد خيلي بهتر از آن است که عمرم را براي درس و مدرسه تلف کنم. در همين روزها بود که عاشق دختر يکي از بستگان نزديک پدرم شدم و قصد داشتم با او ازدواج کنم. من تک پسر خانواده بودم و دوست داشتم هيچ کس روي حرف من حرفي نزند. نسبت به آن دختر علاقه عجيبي داشتم و اجازه نمي دادم حتي کسي در خيابان به او نگاه کند.
آن روزها به کلاس هاي رزمي مي رفتم و سرم براي دعوا درد مي کرد. روزي پسر همسايه مان را ديدم که دنبال دختر مورد علاقه ام افتاده است. با ديدن اين صحنه غيرتي شدم و به خاطر آن که خودي نشان بدهم دست آن پسر را شکستم. اگرچه با پرداخت هزينه هاي بيمارستان و دخالت بزرگ ترها از او رضايت گرفتيم، اما پدر آن دختر نسبت به من بدبين بود و اصلاً با آن که فاميل نزديک هم بوديم از من خوشش نمي آمد.
مدتي بعد وقتي خدمت سربازي را مي گذراندم آن دختر با يکي ديگر از بستگانمان ازدواج کرد. پس از آن هم پدر و مادرم هر دختري را براي ازدواج معرفي مي کردند خانواده دختر پس از يک تحقيقات مختصر جواب رد مي دادند البته من هم به دنبال دختران محجبه اي بودم که در خيابان بي خودي نخندند و سنگين و باوقار باشند. پس از پايان سربازي هم به خاطر آن که راه شيطان را انتخاب کرده بودم نمي خواستم ازدواج کنم تا اين که پسرخاله ام آن قدر زير گوشم خواند و وسوسه ام کرد که من هم راضي شدم با او براي آزار و اذيت دختران جوان همراه شوم.
آن روز ابتدا براي خريد لباس از فريمان به مشهد آمديم و پس از آن که خريدهايمان را انجام داديم ۲ نفري سوار برتاکسي پسرخاله ام به دنبال طعمه مي گشتيم. اگرچه هوس و شهوت چشمانم را کور کرده بود و هيچ گاه به گريه هاي دختران جوان توجهي نمي کردم، اما حرف هاي ملتمسانه يکي از آن ها که مي گفت «پدرم بيمار است و من در حال رفتن به بيمارستان بودم» از خاطرم بيرون نمي رود کاش از روز اول...