گنجشکهای خونی
29 آبان 1402 ساعت 10:13
محمدهادی صحرایی تصاویر و فیلمها را یکی یکی نگاه میکنیم. گاهی با دقت و گاهی با حیرت. و گاهی نمیتوان دید. نه با دقت و نه با حیرت. اینجا جای نفرت است و دندانی که ناخودآگاه برهم فشرده میشود و آهی که از دل بلند میشود و تا طاق آسمان میرود. نفرت از موجوداتی که بدتر از حیوانات «همنوع خوار» شدهاند. غدهای سرطانی، که به سایر اعضای بنی آدم، تعرض کرده و لطمه میزند. چقدر در این روزها، بازار آرزوی جهاد، داغ است. همین 9 میلیون نفری که تا چند روز پیش در ایران برای اعزام به غزه ثبتنام کرده و خود را حریف اسرائیل دانستهاند، ده درصد از جمعیت ایران هستندکه غیر از دعا برای پیروزی مستضعفین، تصمیم گرفتهاند در تسهیل و تسریع واقعه شریف ظهور که عملیات بزرگ نجات انسانها و انسانیت است، سهیم باشند و خود از نزدیک این اتفاق بینظیر را درک کنند. در این مجال میخواهم از تمام این چهل و چند روزه جنگ غزه، فقط به کودکانش بپردازم و از آنها بنویسم و شما بخوانید. از این قهرمانان مظلوم و کوچکی که سهمشان از تمام زیباییهای این جهان، درد و رنجهایی است که حتی دیدن و شنیدنش نفس را در سینه حبس میکند چه رسد به تجربه آنها. آنها مرگ را به بازی گرفته و آموختهاند که با شنیدن صدای مهیب بمبها بخندند تا نترسند. ولی مگر میشود. وقتی فِسفِس صدای موشکهای دست ساز حماس، نتانیاهو و وزرای صهیون و وزیر آمریکا و انگلیس را از ترس در جلیقه میکند و روانه پناهگاههای بتنی میکند، صدای بمبهای 10 و 6 تنی چگونه کودکان بیپناه را نمیترساند؟ چند روز پیش، اجرای شعرخوانی نزار قَبّانی را میدیدم که شعر«غاضبون» را میخواند و از دانشآموزان غزه میخواست که «علِّمونا». عمرش وفا نکرد که ببیند نسل مبارزی که او از آن طلب آموزش و آموزاندن میکرد از دانشآموز به کودکان خردسال و نوزادها رسیده است. نوزادان نارسی که چون ماهیهای تُنگی که شکسته شده، برای زنده ماندن و از کمبود اکسیژن دست و پا میزدند. راستی در این مدت کوتاه چندساعتی که در این دنیا بودند، تصویر و تصورشان از این جهان چه بود؟ آنها به دنیا نرسیده، از همه جلو افتادند و به شهادت رسیدند و شاید عَلِّمونایی که قَبّانی میگفت همین نکتهای باشد که نوزادان نارس با دست و پا زدن به ما گفتند، در دنیایی که هیکلهای نجسی مثل نتانیاهو و بایدن و صدراعظم آلمان و... نفس میکشند، جایی برای نفس کشیدن آنها نیست. باید برای نفس کشیدن پاکان، فکری کرد. امسال، پیش از آمدن ایام فاطمیه، بوی عزا رسید. بوی دود و آتش و بوی سیب سوخته آن را میتوان از غزه استشمام کرد، مثل زمانی که پیش از محرم بوی پیراهن خونین کسی میآید و زمانی که چون شیشه عطری که درش گم شده باشد، شمیم آن تن بیسر همه جا میپیچد؛ اکنون تصاویر تنهای بیسر و سرهای له شده و کودکان بیجان و جنینهای سقط شده و نوزادان نارس و... همه جا پر شده و خونها را در رگها جهانده و جانها را بیتاب نموده است. روضه مکشوف کوچههای مدینه و صحرای کربلا و خرابههای شام را تمام جهان به یکباره در غزه میبینند. بیتابی آزادگان جهان از این روضهها را میبینید؟ فریاد مسیحیان و یهودیان و بوداییان و بیدینها را در کنار مسلمانان میشنوید؟ خاصیت روزگار ما با رسانههاست که روضههای شنیدنی را دیدنی کرده است. به راستی حال و روز پدران و مادران غزه چگونه است؟ شاید حال نوزادان نارسی که برای یک دم نفس، دست و پا میزنند یا آنها که برای یک جرعه آب، دهان میچرخانند را نفهمیم ولی حال پدران و مادرانشان را چگونه میتوان تصور نمود؟ آنکه نه ماه کودکش را در شکم پرورانده و اکنون، شرمنده از آنکه نمیتواند یک دم و بازدم نفس به او برساند؟ پدری که برای نجات نوزادش نمیتواند کاری کند و دست و پا زدنهایش مثل گنجشک تیر خورده را میبیند؟ یا مادری که نمیتواند نوزادش را شیر دهد چه میکند؟ در کرمانشاه ما که طعم جنگ تحمیلی را چشیده، اینگونه بود که برخی مادران، کف دست کودکانشان موقع خواب، لقمهای نان و سکه میگذاشتند تا در بمباران شبانه صدامیان، به حرمت نان و صدقه، فرزندشان سالم بماند. و این فرهنگ، چقدر شبیه بود به تصویر دستان کودک غزهای که زیر آوار مانده و هنوز نان و سکه در دستانش بود در حالی که دیگر نیازی به آنها نبود. میتوان روضهها را یکی یکی دید و مردم جهان چون میبینند به پاخاسته و فریاد میزنند. میبینند که کودکان مثل گنجشکها دهان به شیرهای خشکیده آب گذاشته تا آبی را که نیست بنوشند، اکنون میفهمیم که چه حرارتی قلب ابالفضل العباس را آتش زد و گر چه «لایوم کیومک یا أباعبدالله» ولی ما با دیدن این تصاویر، اسپند روی آتش شدهایم. پسرکی را میبینیم که به خواهر کوچکتر و بیرمقش که در حال جان دادن است، شهادتین تلقین میکند و او با لبهای بینایش، آرام آرام گفته داداش را تکرار میکند. مثل رقیه که برادرش را برای میدان رفتن تجهیز میکرد. اصغرم گریه نکن، با بابا به میدان میروی تا سیراب شوی. آنها با بابا میجنگند نه با تو. داداش کوچکم؛ تشنگی و بیتابیات تمام میشود و آب میخوری. خوش به حالت. کودک دیگری خواهرش را که تمام داراییاش اکنون اوست، به بیمارستان آورده و کنار هم نشسته و منتظرند تا پزشکان وپرستاران در میان هیاهو و آمد و شد و بین سایر مجروحان، آنها را ببینند و مداوا کنند. ظاهر داستان میگوید یا گم شدهاند یا پدر و مادرشان شهید شده و خانهشان ویران گشته است. کسی را ندارند و بزرگی برایشان نمانده که اینگونه مجبور شدهاند بار زندگی و تلاش برای زنده ماندن را خود برعهده بگیرند. کودک دیگری در خرابه نشسته و بیرمق و بیحال و پریشان و تنها، به ویرانهها نگاه میکند و آرام و آهسته و ناامید از همه کس و همه جا و همه چیز و غرق در مشکلات و مصایب، خدا را میخواند « یارب، یارب، یارب». و میشود معنی «أمَّن یُجیبُ المُضطر إذا دَعاه» را در کلام او که گویای تربیت دینی است، متوجه شد. پدری پس از آنکه تلاش پزشکان برای احیاء کودک یکی دوسالهاش بینتیجه مانده، فرزند بیجانش را بلند کرده و به خدا میگوید «أرضیتَ یارب؟ الحمدلله» خدایا راضی شدی؟ خدایا شکر، خدایا شکر. آنچه در کربلا از زبان زینب کبری شنیده و آموختهایم را در این تصویر میبینیم و جهان، اینگونه روضههای شنیدنی کربلا را میبینند. میبینند که دخترکی از زیر آوار نجات مییابد و در همان چند دقیقهای که صورتش پیدا میشود و در آن درد و اضطراب، درحال شکر و شهادتین است. کودکانی، که از ترس، شوکه شده و زبانشان بند آمده و چشمشان باز مانده است و آرام نمیشوند. پسرکی که نبودن داروی بیهوشی، او را مجبور کرده در هنگام عمل جراحی، قرآن بخواند و به خدا پناهنده شود. مادری نحیف، کودک بیجانش را در آغوش کشیده و کنار تختی ایستاده که دختر 7-8 سالهاش روی آن دراز کشیده است. پزشکان از نجات او ناامید شده و در مقابل دیدگان این مادر، روی تنش، نامش را مینویسند که پیکرش در میان کودکان دیگر گم نشود. مادر داغدار، کودکِ در آغوشش را کنار دخترکش میخواباند. مثل زمانی که آنها را کنار هم میخواباند تا شاید برایشان غصه بگوید، یا لالایی مادرانه و عربی یا به زبان کودکانه با آنها سخن بگوید. پتویی بر آنها میکشید تا سرما آزارشان ندهد. دستی به سر و صورتشان میکشید و محبتی... ولی اکنون که هر دو سرد و بیجان روی تخت افتادهاند. نه لالایی میخواهند و نه آب. نه گرسنگی میشناسند و نه مادرشان را از ترس، چنگ میزنند... با بیتابی، گاهی دست در موی پریشان این میکشد و گاهی آن یکی که پیراهنش بالا رفته را نوازش میکند. نمیداند برای کدامشان بگرید و شاید نمیداند با خاطرات آنها چه کند؟ با صدای آنها که در ذهن دارد؟ و با جای خالی آنها؟ از حال و روز گفتم و ندانستم حال و روز پدر و مادری که شبها نام فرزندانشان را روی دست آنها مینویسند بدتر است یا حال و روز آن فرزندان، وقتی پدران و مادران خود را میبینند که موقع نوشتن، بغض میکنند و اشک میریزند و غصه میخورند. ظاهر داستان یکی است. آنها این کار را میکنند تا درصورت بمباران، جنازههاشان شناسایی شود ولی واقعیت این است که آنها به احتمال شهادت میخوابند و آمریکا و اسرائیل، امید به زندگی را تا این حد در این مردم پایین آورده که به جای چند سال به چند ساعت دیگر هم امید ندارند. چهل و چند روز از 7 اکتبر امسال میگذرد ولی در این مدت ما به اندازه 75 هفتِ اکتبر، آگاهتر شدهایم. خدا ما را ببخشاید که نمیدانستیم مردم فلسطین چگونه در این 75 سال، 7 اکتبرها را گذراندهاند. ما شنیده بودیم علی اصغر کربلا مثل ماهی تلظی کرد ولی ندیده بودیم چگونه نوزاد هم تلظی میکند و هم در هوای آزاد، برای جرعهای از اکسیژن، دست و پا میزند و خفه میشود. شنیده بودیم سیدالشهداء پریشان بود و نمیدانست پیکر بیجان اصغر را به خیمه ببرد یا در میدان بماند و... و اکنون هزاران پدر و مادر پریشان و مضطرب را میبینیم که نمیدانند با جنازه کودکشان که مثل گنجشک سربریده و خونی است، چه کنند. کودکی گم شده در بیابان کربلا، کودکان زخمی، گرسنه و تشنه و ترسان، دخترکی در خرابه شام و... تمام اینها روضههای به تصویر آمدهای است که کودکان غزه بهتر از ما آن را فهمیدهاند. همین کودکان، در صبر و مقاومت و توکل معلم شدند و آنچه دیگران میشنوند را میبینند. مثل آنچه مردم مظلوم سوسنگرد و گیلانغرب و کرمانشاه و حلبچه و زرده و سردشت دیدند. کودکان غزه میبینند آنچه از آسمان بر سرشان میریزد، زرباران و برف کریسمس و صدای فشفشه مثل کارتونها نیست، بمبهای فسفری است که اسرائیل با 14و نیم میلیارد دلار آمریکا و دو میلیون دلار والت دیزنی و حمایت آلمان و فرانسه و انگلیس خریده تا روی سرشان بریزد و استخوان نازکشان را با حرارت 800 درجه.... پناه کودکان و مظلومین و مستضعفین به خداست و جنایات صهیون و آمریکا و جنایتکاران در غزه، بسیار شبیه روزهای پیش از عذاب است. عذابی سخت و دردناک و خشن و خوارکننده که فرمود: فَإِنَّا مِنْهُمْ مُنْتَقِمُون.
کد مطلب: 70283
آدرس مطلب: http://khatnews.com/vdcjt8ea.uqeyozsffu.html