آیتالله سبحانی مطرح کرد؛
حاکم اسلامی در عصر غیبت با کدام مجوز حکومت میکند؟
25 بهمن 1393 ساعت 22:38
حكومت در زمان غيبت مانند زمان حضور، تنصيصى مى باشد؛ البته با اين تفاوت كه در زمان حضور، تنصيص به اسم بوده، اما در زمان غيبت، تنصيص به وصف مى باشد كه با تبيين صفات حاكم از جمله صفات دينى، اخلاقى و نحوه زندگى، مشخص مى شود.
به گزارش خط نیوز , آیت الله العظمی سبحانی در نوشتاری به بررسی شیوۀ حکومت اسلامی در دوران غیبت آوردهاند:
تمام امت ها و نحله ها اعم از يونانى ها، هندوها و ايرانيان چه قبل از اسلام و چه بعد از اسلام، حكومت را در جامعه، امرى ضرورى تلقى كرده و معتقدند: جامعه بدون حكومت نمى تواند جامعه اى پايدار باشد. فقط گروهى از خوارج به نام عجارده، قائل هستند: حكومت، لازم نيست؛ و وقتى به على بن ابى طالب(عليه السلام) اعتراض مى كردند و مى گفتند: «لاحكم إلاّ للّه» مقصودشان از حكم، همان فرمانروايى بود.
اين سخن كه جامعه نيازى به حكومت ندارد و بدون حكومت، مى تواند زندگى كند سخنى بى اساس است؛ گويندگان اين سخن، افراد نادانى هستند كه معنى آيه شريفه «اِنِ الحكم إلاّ للّه» را نفهميده و خيال كرده اند: اميرى و فرمانروايى، منحصراً مخصوص خداوند است در حالي كه حقى كه منحصر به خداست، حق تشريع و قانون گذارى است نه فرمانروايى؛ چون فرمانروا بايد در ميان مردم و از جنس آنان باشد تا بتواند فرمانروايى كند؛ و خدا كه جسم نيست تا در ميان مردم باشد و فرمانروايى كند.
گروهى از ماركسيست ها بر اين عقيده اند كه اگر اختلاف طبقاتى از بين برود، ديگر نيازى به حكومتِ دولت نداريم و مراد آنان از اختلاف طبقاتى يعنى همه مردم، يك نوع درآمد و يك نوع زندگى داشته باشند. سخن اين گروه عملاً باطل است؛ چون ساليان درازى اينها اختلاف طبقاتى را از بين بردند؛ ولى دولت شوروى به حال خودش باقى بود.
آن ها فكر مى كردند، فقط به خاطر اختلاف طبقاتى، دولت را لازم دارند؛ در حالى كه حتى اگر اختلاف طبقاتى هم نباشد در ميان مردم، وسيله نزاع فراوان است و خودخواهى ها و تعصب ها گاهى آتش جنگ را روشن و شعله ور مى كند؛ براى امنيت چاره اى جز يك نوع حكومت نيست.
اتفاقاً در كلمات اميرمؤمنان علی علیه السلام هم به اين مسأله اشاره شده كه جامعه نمى تواند بدون دولت، زندگى كند؛ آن حضرت زمانى كه شنيد خوارج نهـروان جملۀ: « لا حُكْمُ اِلاّ لِلّهِ» را می گویند، فرمـود: «گفتار حقّى است كه از آن باطلى اراده شده است. آرى، حكمى نيست مگر براى خدا، ولى اينان مى گويند: زمامدارى مخصوص خداست!؛ در حالى كه براى مردم، حاكمى لازم است چه نيكوكار و چه بدكار، كه مؤمن در عرصۀ حكومتِ او به راه حقّش ادامه دهد و كافر بهره مند از زندگى گردد؛ و نيز به وسيله آن حاكم غنائم جمع گردد؛ و به توسط او جنگ با دشمن سامان گيرد و راهها به سبب او امن گردد؛ و در فرمانروايىِ وى حق ناتوان از قوى گرفته شود، تا مؤمن نيكوكار راحت شود، و مردم از شرّ بدكار در امان گردند». (۱)
بنابراین وجود حاكم، ضرورى است حتى حاكم فاجر؛ چون حاكم فاجر هم به خاطر اين كه بتواند حكومت كند، امنيت و تا حدى رفاه ايجاد مى كند و از تجاوز دشمنان به مملكت، جلوگيرى مى كند. پس هر چند اين حاكم، فاجر و گناهكار است اما در عين حال وجودش بهتر از نبودش مى باشد.
نتیجه آن كه در ميان جامعه حتماً بايد امير و حاكمى باشد. اما مطلبى كه لازم است به تبيين آن پرداخته شود اين است كه شيوه حكومت اسلامى چيست؟
در كتب فقهىِ اهل سنت براى تخلّى و دستشويى شانزده آداب ذكر شده كه همه اين آداب از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) نقل شده است؛ حال آيا مى شود پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) براى آداب تخلّى شانزده نكته بگويد، اما درباره حكومت اسلامى كه از نظر اهميت از درجه بالايى برخوردار است، سكوت كرده و چيزى نگويند. بنابراين سخن اهل سنت كه مى گويند: پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) درباره حكومت و شيوه حكومت، سخنى نگفته است، باطل مى شود. شيوه حكومت در زمان حضور امام و حجت خدا از مطالعه قرآن و احاديث فهمیده می شود كه حكومت در اسلام، جنبه تنصيصى است. تنصيص در زمان غيبت با زمان حضور، فرق دارد؛ در زمان حضور، تنصيص به اسم مى باشد. يعنى هر امام، امام بعدى را معيّن مى كند تا هر نوع بهانه اى از مخالفان گرفته شود.
به عنوان نمونه پيامبر گرامى اسلام، درباره حكومت امام على(عليه السلام) مى فرمايد: «من كنت مولاه فهذا علىّ مولاه اللهم والِ مَن والاه و عادِ مَن عاداه» (۲)
همچنين در شان نزول آيه شريفه (اِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ) (۳) مى فرمايند: اين آيه در حق امام على (عليه السلام) است. (۴)
حديثى كه محدثان اهل سنت نقل كرده «يا على انت ولى لكل مؤمن و مؤمنه» گوياى(۵) اين مطلب است كه تنصيصِ حكومت در زمان حضور به اسم مى باشد. شيخ الرئيس ابوعلى سينا در آخر كتاب شفا در بحث امامت مى گويد: حكومتى كه تنصيصى باشد، خيلى بهتر از حكومتى است كه توسط شورا مشخص شود؛ چون در تنصيص، اختلاف قطع مى شود و ديگر افراد نمى توانند اعتراض كنند.(۶)
در دوران حضور ائمه (عليهم السلام) چون زندگى مردم، زندگى عشيره اى بود، ديگر معنا ندارد پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) خلافت را بعد از خود به رأى چند نفر به نام رئيس عشيره واگذار كند. چون در آن زمان سه طائفه به نام هاى اوس، خزرج و مهاجر در مدينه زندگى مى كردند؛ مهاجر در اقليت و خزرجيان در اكثريت بودند؛ مسلّماً اگر حكومت به رأى گيرى واگذار مى شد رأى، از آن خزرجيان بود. اگر پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) تصميم گيرى را واگذار به شورا مى كرد، شورا تحقق پذير نبود؛ زيرا در نهايت بايد رئيس اوس، خزرج و مهاجر تصميم بگيرند كه اين ارتباطى به مسأله شورا نداشت. چون حرف اول و آخر را سه رئيس قبيله مى زدند كه اين همان استبداد به تمام معنا مى شد.
از اين جهت شيوه حكومت در زمان حضور، تنصيصى است، نه شورايى.
شيوۀ حكومت در زمان غيبت
حکومت در زمان غیبت نیز مانند زمان حضور، تنصيصى مى باشد؛ البته با اين تفاوت كه در زمان حضور، تنصيص به اسم بوده، اما در زمان غيبت، تنصيص به وصف مى باشد كه با تبيين صفات حاكم از جمله صفات دينى، اخلاقى و نحوه زندگى، مشخص مى شود كه حاكم چگونه بايد باشد. اميرمؤمنان و امام صادق (عليهما السلام) صفاتى براى حاكم بيان کرده و مى فرمايند: جامعه از سه چيز بى نياز نيست و در صورت نبود آنها در زندگى، هرج و مرج مى شود.
الف: فقيهٌ عالمٌ ورع؛ دين شناس، عالم و پرهيزگار باشد.(۷)
ب: اميرٌ خير مطاع؛ فرمانروا، نيكوكار و مطاع ج: و طبيب بصير ثقه؛ بايد در ميان مردم، پزشكى باشد كه بصير، متخصص و ثقه باشد. يعنى مورد اعتماد باشد و به ناموس مردم تجاوز نكند.
اين حديث نمونه بارزى از تنصيص به وصف مى باشد.
انواع حكومت
تا اينجا ثابت شد در تمام دنيا وجود امير يك مسأله لازم و قطعى مى باشد كه تعيين فرمانروا در اسلام يا با تعيين شخص است كه اين مربوط به زمان حضور بوده و يا با تعيين وصف مى باشد كه اين مربوط به زمان غيبت مى باشد. تبيين موضوع
حاكمى كه مى خواهد مقبوليت و مشروعيت داشته باشد، چگونه بايد حكومت كند؟. حكومت اسلامى به چهار نوع قابل تصوّر است:
الف: حاكم فردى باشد كه به عنوان پادشاه بر مردم حكومت كند. قرآن اين شيوه را نمى پسندد و مى فرمايد: «قالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً وَ كَذلِكَ يَفْعَلُون» .(۸) گفت: پادشاهان وقتى به شهر و كشورى وارد شوند، تباهش كنند و عزيزانش را ذليل سازند كارشان همواره چنين بوده است.
مگر واقعاً مَلِكى كه شبيه انبياء باشد همانطور كه در بنى اسرائيل اين گونه بود كه خداوند متعال مى فرمايد : «وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً قالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ يُؤْتى مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ وَ اللهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ» (۹) پيامبرشان به آن ها گفت: خدا طالوت را فرمانرواى شما قرار داد، گفتند: چگونه او را بر ما فرمانروايى باشد! در حالى كه ما سزاوارتر از او به فرمانروايى هستيم، دارايى چندانى به او داده نشده است. گفت خدا او را بر شما برگزيد و توان علمى و بدنى او را قرار داده است و خدا فرمانروايى خود را به هر كه بخواهد مى دهد و قدرت خدا گسترده و او دانا است.
باز در زمان غيبت، سيره حكومت به اين صورت، استبدادى مى شود و يك نفر نمى تواند مردم را اداره كند؛ قرآن كريم در خيلى از موارد به ملك تعرض كرده حتى در سوره مباركه حشر مى فرمايد: «هُوَ اللَّهُ الَّذِى لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ» .(۱۰) اوست خداى يگانه، كه هيچ خدايى جز او نيست و فرمانروا و از هر عيبى پاك است.
در اين آيه شريفه خداوند متعال بعد از «مَلِك» كلمه «القدوس» را مى آورد تا در ذهن مردم خطور نشود كه خدا هم پادشاهى مانند باقى پادشاهان است. لذا با لفظ «القدوس» مى فهماند كه اين مَلِك غير از آن مَلِك است و اين منزّه از ظلم و ستم و استبداد است. بنابراين ما نمى توان گفت: سيرۀ حكومت در زمان غيبت به صورت ملوكيت است چون قرآن مجيد با ملوكيت سازگار نيست.
ب: حاكم از اشراف و برگزيده ها باشد. اگر اشراف خواسته باشند، حكومت كنند و منظور از اشراف، برگزيده هاى فكرى و عقلى باشد اين فرد مقبوليت دارد، ولى مشروعيت ندارد؛ چون هر كسى حق تصرف در اموال و نواميس ديگرى را ندارد و نمى تواند امر به پرداخت ماليات و... كند.
ج: حكومت در دست افراد ثروتمند باشد كه ثمره اين نوع حكومت، استبداد مى باشد؛ چون ثروت، هميشه براى انسان، استبداد مى آورد.
د: حكومت مردمى و دموكراسى باشد. (۱۱)
ويژگى هاى حكومت اسلامى
۱. مشروعيت و مقبوليت حكومت
با توجه به اين كه سه نوعِ اول حكومت با قواعد اسلام، تطبيق نمى كند، گذشته بر اين كه مايۀ استبداد است، لذا فعلاً بشر به اين نتيجه رسيده است كه حكومت، مردمى و دموكراسى باشد و مردم بر مردم حكومت كنند.
اين نوع حكومت از يك نظر خوب و از نظری خوب نيست. از اين نظر كه استبداد نيست، بلكه مردمى است، اشكال ندارد؛ البته در صورتى كه در انتخابات، تقلب صورت نگيرد؛ ليكن مشكلى كه در اين نوع حكومت وجود دارد اين است كه مردم حق تصرف در اموال، حقوق و اَعراض ديگران را ندارند. چون ما مخلوق خداونديم و اعراض و اموال ما حق خداست و لذا اگر بخواهد حكومت مردم بر مردم علاوه بر مقبوليت، مشروعيت پيدا كند، مشروعيت آن جز با تأييدِ ولى فقيه امكان پذير نيست.
ولى فقيه در كنار حكومت مردم بر مردم است. حكومت مردم بر مردم در سه مرحله است مرحله اول: قوه مقننه، مرحله دوم: قوه قضائى، مرحله سوم: قوه اجرائى است. نظارت ولى فقيه بر اين سه قوۀ، باعث مشروعيت اين حكومت مى شود. بنابراين با كنترل قواى سه گانه توسط ولى فقيه، حكومت اسلامى، حكومتى مى شود كه ممتزج از دو مسأله است به يك معنا الهى است، چون تمام موازينش توسط ولى فقيه، كنترل و نظارت مى شود كه از خط الهى بيرون نروند؛ و به يك معنا مردمى، مى باشد چون مردم انتخاب مى كنند.
۲. مكتبى بودن حكومت
از ويژگى هاى ديگر حكومت اسلامى، مكتبى بودن حكومت است. حكومت فرانسه و آلمان حكومت مردم بر مردم است، اما مكتبى نيست. عده اى مى گويند: در جمله «جمهورى اسلامى» تناقض وجود دارد چون «جمهورى» يعنى رأى مردم و «اسلامى» يعنى قوانين الهى كه اين دو با هم سازگار نيست!
اين مطلب درست نيست چون «جمهورى» يعنى رأى مردم اما رأى مردم، مشروط بر اين است كه از حدود و قوانين الهى بيرون نرود؛ لذا هر نوع برنامه ريزى در مجلس بايد در حدود قوانين اسلامى باشد؛ چنين التزامی، مطلب غريبى نيست. امروزه تمام كشورها ملتزم هستند كه مصوبات آنان، مخالف حقوق بشر نباشد و يا نمايندگان حق ندارند بر خلاف قانون اساسى حرف و قانونى تصويب كنند. برخى تلاش مى كنند جمهورى اسلامى را از جنبۀ الهى و اسلامى جدا و تهى كنند. لذا اصل ولايت فقيه را مورد هدف قرار داده و مى گويند: اگر ولايت فقيه باشد حكومت، استبدادى مى شود. در حقيقت هدف اين گروه اين است كه حكومت را از قرآن و سنت جدا كنند تا تبديل به حكومت غربى شود.
در جواب اين گروه مى گوييم اگر بخواهيم يك حكومت اسلامى داشته باشيم، حتماً بايد با نظارت و مورد تأييد ولىّ فقيه باشد و ولىّ فقيه در حقيقت با نظارت و كنترل قواى سه گانه، نگهبان اين حكومت است تا همۀ ما را به سوى خدا رهنمون شود كه ثمرۀ اين حكومت الهى، جارى شدن نعمت هاى خداوند است.
هدف حكومت اسلامى اين است كه جامعه، جامعۀ پاكى باشد تا رحمت حق بر همگان فرود آيد؛ و الاّ اگر بخواهيم ولىّ فقيه را برداريم و نظارت از بين برود، ثمرۀ آن حكومت، غربى خواهد بود كه ارزش ندارد. بنابراين بايد به فرمايش امام خمينى (رحمه الله) كه فرمود: «جمهورى اسلامى نه يك كلمه كم و نه يك كلمه زياد» (۱۲) پايبند باشيم.
حكومت در اسلام، مسئوليت است نه اينكه براى انسان يك مقام مادى و اجتماعى باشد؛ اگر چه اينها لازمه حكومت است؛ اما متن حكومت، همان مسئوليتِ حاكم است كه قبل از اين كه به حكومت برسد، هيچ مسئوليتى نداشت، اما الآن مسئول است. بر خلاف حكومت در جاهاى ديگر كه رياست جمهورى و نخست وزيرى در حقيقت يك مقام اجتماعى و مادى است كه به آن مى بالند و براى آن مبالغ زيادى را هزينه مى كنند تا به اين مقام اجتماعى خود برسند ولى از اين آيه شريفه «الَّذينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِى الأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الأُمُورِ» (۱۳) استفاده مى شود همان طور كه پدر مسئول فرزندان خود و طبيب مسئول بيمار است، حاكم نیز مسئول اين جماعت و مملكت مى باشد تا نسبت به برپايى نماز و پرداخت زكات به فقرا و امر به معروف و نهى از منكر نظارت داشته و جلوی فساد اخلاقى را بگيرد.
بنابراين يكى از مشخصه ها و مميزاتى كه مى تواند حكومت اسلامى را در زمان غيبت از ديگر حكومت ها جدا كند اين است كه در ديگر حكومت ها، رسيدن به مقام و امتيازات اجتماعى، هدف است در حالى كه از نظر قرآن، حاكم مسئول است كه قوانين اسلام را اجرا نمايد.
ابن عباس مى گويد: ما از مدينه به بصره براى دستگيرى ناكثان در ركاب اميرمؤمنان علی علیه السلام حركت كرديم، اما هنوز به بصره نرسيده بوديم در منطقه اى به نام ذى قار اميرمؤمنان علی علیه السلام در چادر خود نشسته بود؛ گروهى از رؤساى قبايل آن منطقه آمدند كه با امام على (عليه السلام) ديدار كنند. به محضر امام على(عليه السلام) مشرف شدم در حالى كه ايشان مشغول دوختن كفش پارۀ خودشان بودند به ايشان عرض كردم: مردم منتظر شما هستند. امام على (عليه السلام) فرمودند: ابن عباس! قيمت و ارزش اين كفش پاره چه قدر است؟. ابن عباس گفت: ارزشى ندارد امام على(عليه السلام) فرمودند: به خدا قسم! ارزش اين حكومتى كه الآن بر دوش من است به اندازه اين كفش پاره مى باشد، مگر اينكه من بتوانم حقى را به پا دارم يا باطلى را از بين ببرم. (۱۴)
کد مطلب: 33612
آدرس مطلب: http://khatnews.com/vdcewp8x.jh8xzi9bbj.html