تنها مسیر برای زندگی بهتر/ جلسه چهارم
پناهیان:هنردینداری این است که ضمن درگیری بادنیا،بندگی کنیم/ترک کامل دنیانوعی راحتطلبی است/منفعتطلبی نهتنهابدنیست بلکه خیلی هم زیباوم
6 تير 1394 ساعت 16:46
اگر خدا فقط به ما دستور داده بود که بندگی کنیم و هیچ توصیهای دربارۀ بهبود زندگی به ما نداده بود، کار ما آسانتر بود. اگر خدا فقط به ما دستور زهد و پرهیز از دنیا داده بود و به فعالیتهایی که ما را درگیر مسائل دنیا میکند، ما را وادار نکرده بود، کار ما بسیار آسانتر بود.
حجت الاسلام علیرضا پناهیان که در رمضان گذشته با موضوع «تنها مسیر-راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی» سخنرانی کرد و مورد استقبال جوانان قرار گرفت، امسال قرار است به مدت ۳۰ شب در مسجد امام صادق(ع) میدان فلسطین به موضوع «تنها مسیر برای زندگی بهتر» بپردازد و به سوال «چگونه یک زندگی بهتر داشته باشیم؟» پاسخ دهد. در ادامه فرازهایی از چهارمین جلسه این سخنرانی را میخوانید:
بندگی خدا بدون درگیر شدن با دنیا راحتتر است/ هنر دینداری به این است که در ضمن درگیری با دنیا، بندگی کنیم/ترک کامل دنیا نوعی راحتطلبی است
اگر خدا فقط به ما دستور داده بود که بندگی کنیم و هیچ توصیهای دربارۀ بهبود زندگی به ما نداده بود، کار ما آسانتر بود. اگر خدا فقط به ما دستور زهد و پرهیز از دنیا داده بود و به فعالیتهایی که ما را درگیر مسائل دنیا میکند، ما را وادار نکرده بود، کار ما بسیار آسانتر بود.
بندگی خدا بدون درگیر شدن با دنیا راحتتر است، اما وقتی شما به «زندگی خوب» مجبور شدید و بعد در ضمن آن به بندگی کردن هم مجبور شدید، تازه هنر دینداری شروع میشود. زیبایی و هنر دینداری به این است که ما باید درگیر با دنیا باشیم و باید زندگیمان را به نحو احسن اداره کنیم و در ضمن آن هم باید بندگی کنیم.
هم باید دنبال زندگی باشیم و هم دنبال بندگی باشیم و الا اینکه انسان کلاً دنیا را ترک کند، هنر نیست، بلکه نوعی راحتطلبی است. برخی میخواهند کار خودشان را آسان کنند و در مسائل معنوی، یکطرفه عمل کنند، یعنی دیگر با دنیای خودشان کاری نداشته باشند و فقط به خدا و آخرت بپردازند! این یک نوع راحتطلبی است. مثالهای مختلفی هم برای این نوع راحتطلبی وجود دارد.
به عنوان مثال، گاهی اوقات انسان وظیفه دارد که یک حرفی را پنهان کند-مثلاً بهخاطر اینکه آبروی یک کسی در خطر است- و به دیگران نگوید. اما وقتی او در معرض سؤال قرار میگیرد بهخاطر اینکه نگهداشتن آن حرف برایش سخت است، آن حرف را بازگو میکند و آبروی آن شخص را میبَرَد؛ آنهم به بهانۀ فضیلت «صداقت»! چون میگوید «من اگر بخواهم صادقانهتر برخورد کنم، راحتتر هستم!» در حالی که این فضیلت صادق بودن نیست، بلکه نوعی راحتطلبی است. هر سخنی که انسان نباید بگوید، همینطور است. ولی یک آدم راحتطلب با گفتن آن سخن، خودش را خلاص میکند.
اگر طبق وظیفه، وارد تجارت شدی و دنیاطلب نشدی؛ این درست است/ فاصله گرفتن برخی متدینین از زندگی، از سر راحتطلبی است نه عشق به بندگی!
اگر در فضای جامعۀ دینی و یا در فضای گروه متدینین، گاهی اوقات از دنیا کم حرف زده میشود، بهخاطر عشق وافر به آخرت نیست! بلکه بعضاً بهخاطر این است که آنها احساس میکنند اگر دنیا و گفتگو دربارۀ زندگی دنیا را کلاً ترک کنند و به خدا بپردازند، راحتتر هستند. اما اگر شما وارد تجارت شدی و این را وظیفۀ خودت دانستی و پایش ایستادی و دنیاطلب نشدی، این درست است. و بعد هم به قول امام صادق(ع) برای اینکه عقل تو کم نشود یا دچار صدمات دیگر نشوی تا آخر عمر تجارت را ترک نکنی.(یَا مُعَاذُ أَضَعُفْتَ عَنِ التِّجَارَةِ أَوْ زَهِدْتَ فِیهَا؟... فَإِنَّ تَرْکَهَا مَذْهَبَةٌ لِلْعَقْلِ؛ کافی/۵/۱۴۹)
گاهی اوقات سخن نگفتن متدینین دربارۀ زندگی، از سر راحتطلبی است نه از سر عشق به بندگی! یعنی گاهی اوقات مؤمنین تصور میکنند که با این کار، دشواریهای بندگی خود را کاهش دادهاند.
نمونههای دیگری هم برای این راحتطلبی وجود دارد. مثلاً بعضیها مهربانی را دوست دارند ولی آنقدر مهربان میشوند که یکدفعهای با ابلیس هم مهربانی میکنند! یا حتی میگویند: «به داعشیها هم بد و بیراه نگویید! آدم کلاً باید مهربان باشد.» در حالی که اینطور مهربان بودن هنر نیست. اینطور خصلتهای خوب داشتن، شبیه خصلت برّههاست که کلاً سر بهراه هستند! مثلاً اینکه انسان یکدفعهای مطلقاً صلحِ کل بشود! اینها که فضیلت نیست.
بندگی کردن بدون توجه به زندگی، و بهبود زندگی و بهتر کردن زندگی، گاهی آسانتر است و خیلیها این راحتطلبی را انتخاب کردهاند.
آدم عاقل منافعش را درنظر میگیرد/ یکی از تعاریف زندگی خوب، زندگیای است که به نفعمان باشد
در جلسۀ قبل گفتیم که انسان میتواند با عقل خودش به این برسد که زندگیِ خوب چیست؛ البته اگر عقلش خوب کار کند. اگر عقل انسان خوب کار کند، یکی از چیزهایی که در نظر میگیرد «منفعت خودش» است. آدم عاقل منافع خودش را در نظر میگیرد. کسی که منافع خودش را درنظر نگیرد، به او عاقل نمیگویند. اینکه ما منفعت خودمان را در نظر بگیریم، چیز بدی نیست. نباید اهل دنیا در این زمینه، گوی و میدان را از آن خود کنند و حتی نباید ما طوری بحث کنیم که منفعتطلبان را، ملحدان به سوی خود جذب کنند.
خیلی از آدمها منفعتطلب هستند و منفعتطلبی چیز بدی نیست. دین آدمهای منفعتطلب را دور نمیاندازد. ما هم باید منافع خودمان را درنظر بگیریم. و اصلاً یکی از تعاریف زندگی خوب، زندگیای است که به نفعمان باشد. منتها کلمۀ منفعتطلبی یک مصارف بدی هم دارد: مثل اینکه آدم منفعت خودش را ببیند، ولی منفعت دیگران را نبیند. یا انسان منفعت کوتاهمدت خودش را ببیند، ولی منفعت بلندمدت خود را نبیند. اینها بد است. ولی اینکه کلاً انسان منفعت خودش را ببیند و ملاحظه کند، یک مصلحت عقلانی و یک حرکت زیبای معنوی است.
خداپرستی به معنای فراموشی منافع خود نیست/ منفعتطلبی نهتنها بد نیست بلکه خیلی هم زیبا و معنوی است
ما در فضای معنوی نمیخواهیم منفعتطلبی را دور بیندازیم. منفعتطلبی-به معنای درست آن- نهتنها چیز بدی نیست بلکه خیلی هم معنوی است. خداپرستی به معنای فراموش کردن منافع خود نیست، اتفاقاً برعکس؛ در آیۀ کریمۀ قرآن میفرماید: «وَ لا تَکُونُوا کَالَّذینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ»(حشر/۱۹) آدم بدبخت، آدمی است که چون خدا را فراموش کرده، خدا یک کاری میکند که او خودش را هم فراموش کند؛ یعنی منافع خودش را هم فراموش کند. کسی که در عرصۀ حیات، نتواند منافع خودش را تشخیص دهد، آدم بدبخت و مهجور از جانب پروردگار است.
برای اینکه معلوم شود منفعتطلبی چیز بدی نیست، چند نمونه از آیات قرآن را در این زمینه مرور کنیم. مثلاً خداوند میفرماید: «إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها»(اسراء/۷) اگر کار خوبی انجام میدهی، برای خودت داری انجام میدهی و اگر کار بدی انجام میدهی به ضرر خودت است. و میفرماید: «وَ مَنْ جاهَدَ فَإِنَّما یُجاهِدُ لِنَفْسِه»(عنکبوت/۶) کسی که جهاد میکند برای خودش دارد جهاد میکند. و میفرماید: «وَ مَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ»(لقمان/۱۲) اگر کسی شکر کند، برای خودش شکر کرده است. و میفرماید: «وَ مَنْ تَزَکَّى فَإِنَّما یَتَزَکَّى لِنَفْسِهِ»(فاطر/۱۸) اگر کسی خودش را تزکیه کند، بهخاطر خودش تزکیه کرده است. و میفرماید: «مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَیْها»(جاثیه/۱۵) اگر کسی کار خوبی انجام داده، به خاطر خودش است.
اگر دینداری را به نفع خود بدانیم، سر خدا منّت نمیگذاریم/ انسان وقتی گناه میکند در واقع به خودش صدمه زده
این نگاه به منافع خودمان، از چند جهت برای ما مهم است. یکی از این جهت که سرِ خدا منّت نگذاریم و فکر نکنیم کاری کردهایم! متاسفانه بعضاً ما نگاه خوبی به دین نداریم و تصور میکنیم در اثر دینداری کردن داریم به خدا لطف میکنیم! در حالی که خداوند میفرماید: «وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهیمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ»(بقره/۱۳۰) هر کسی روش حضرت ابراهیم را انتخاب نکند، حماقت کرده و علیه خودش اقدام کرده است. الان در جامعۀ ما کسی که دینداری نمیکند، به او نمیگویند: «نادان» بلکه میگویند: او سلیقهاش اینطوری است. این بهخاطر فرهنگ غلط ما مذهبیهاست؛ از بس دین را یکطور دیگری تعریف کردهایم.
انسان وقتی گناه میکند در واقع به خودش صدمه زده است(امام صادق(ع): إِنَّ الْعَمَلَ السَّیِّئَ أَسْرَعُ فِی صَاحِبِهِ مِنَ السِّکِّینِ فِی اللَّحْم؛ کافی/ج۲/ص۲۷۲) و لذا وقتی توبه میکند، از خدا میخواهد که این صدمه را جبران کند و این چیزی شبیه معجزه است. گناه کردن مثل این میماند که آدم دستش را بگذارد روی سنگ قصابی، ساتور را بردارد و انگشتهای خودش را قطع کند، بعد از خدا بخواهد که «خدایا! من یک غلطی کردم، انگشتهایم را قطع کردم. حالا بیا وصلش کن» توبه یعنی اینکه «خدایا! من خودم را زدهام، من زندگی خودم را خراب کردهام، تو بیا اصلاحش کن.» نه اینکه «خدایا ببخشید که من با گناه تو را ناراحت کردم».
کسی که نگاه حرام میکند امکان لذت بردن خودش را در زندگی خانوادگی کم میکند، به خودش صدمه میزند؛ مهر و محبت را پایین میآورد، و کلی بدبختی سر خودش میآورد. ما واقعاً وقتی بیدینی میکنیم به زندگی خودمان ضربه میزنیم؛ و ما باید این نگاه را در جامعه توسعه دهیم، تا به جایی برسیم که وقتی که کسی بیدینی کرد، اول با تعجب به او نگاه کنیم و بگوییم: «او چرا دارد خودش را میزند؟»
برخی میگویند: «فلانی بیدین است ولی آدم خوب، اخلاقی و عاقلی است!»
الان یک نقص به صورت خیلی وحشتناک در نگرش و فرهنگ ما و جامعه ما هست، و آن اینکه به یک آدم بیدین میگویند: سلیقهاش این است! یا میگویند: آدم خوب و عاقلی است، ولی دین ندارد! نمیشود که یک آدمی هم خوب و اخلاقی باشد، هم عاقل و فهمیده باشد و هم زندگی خوبی داشته باشد، فقط مشکلش این باشد که دین ندارد! مگر دین چیزی جز اینهاست؟! شاید دلیل این تصور یا ذهنیت غلط این باشد که ما دین را درست معرفی نکردهایم. شاید یک بخشهایی از دین را توضیح ندادهایم؛ یا طوری توضیح ندادهایم که درست جا بیفتد.
شما اگر صبح به یک پارک بروید و ببینید عدهای دارند ورزش میکنند، چه نگاهی به آنها پیدا میکنید؟ لابد میگویید: «چه آدمهای عاقلی، چه آدمهای فهمیدهای! اینها یکذره مقابل راحتطلبی خودشان ایستادهاند و دارند منافع خودشان را تأمین میکنند. چه آدمهای باهوشی!» خُب اگر رفتید مسجد و با صف نماز جماعت هم برخورد کردید باید همین تلقی را داشته باشید؛ چه فرقی میکند؟ متاسفانه ما وقتی سر صف نماز جماعت میرویم، نمیگوییم که «اینها دارند منافع خودشان را تأمین میکنند، چه آدمهای باهوشی...»
دینداری یعنی هوشمندی برای بهبود زندگی/اگر دینداری به نفع خودمان است پس ثواب و اجر الهی بهخاطر چیست؟
پس نگاهمان به دین باید یک نگاه واقعبینانه، عقلانی و براساس منافع یک انسان باشد. حالا یک سؤال مطرح میکنیم: اگر دینداری یعنی اینکه من به نفع خودم کار کنم، اگر دینداری یعنی هوشمندی برای بهبود زندگی، اگر فائده و ضرر ثواب و گناه به خود من برمیگردد، پس ثواب و اجر الهی بهخاطر چیست؟ پس خدا برای چه به بندههایش پاداش میدهد؟ مگر من برای خودم اینکارها را انجام ندادهام؟! در این صورت، زیبایی و شور عاشقانۀ دین کجا میرود؟
اجازه بدهید یک روایت بخوانم؛ این روایت یکمقدار به ما نشان میدهد که چرا وقتی ما عاقلانه به نفع خودمان رفتار خوبی داشته باشیم، خدا از ما تشکر میکند؟ این حدیث شریف در واقع یک قصه است ولی نگاه آدم را به دین و به زندگی عوض میکند:
چرا خدا حتی قبل از مسلمان شدن، از جعفربن ابیطالب خوشش میآمد؟
شما میدانید جعفر طیّار(ره) شهیدی بود که خدا دو بال در بهشت به او داد و از این جهت با شهدای دیگر متمایز شد. این شهید بزرگوار قبل و بعد از شهادت، در نزد پیامبر اکرم(ص) خیلی عزیز و محترم بود.
یکبار پیامبر اکرم(ص) جعفر بن ابیطالب را صدا زدند و به ایشان فرمودند: خداوند متعال از تو تشکر کرده است، به تو سلام رسانده و فرموده: من از جعفر، نه بعد از اینکه مسلمان شد خوشم آمد، بلکه قبل از اینکه مسلمان بشود از او خوشم میآمد و از او تشکر میکنم به خاطر وضع زندگیای که قبل از مسلمان شدن داشته است.(امام محمد باقر(ع): قَالَ أَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَی رَسُولِهِ ص أَنِّی شَکَرْتُ لِجَعْفَرِ بْنِ أَبِی طَالِبٍ أَرْبَعَ خِصَالٍ فَدَعَاهُ النَّبِیُّ ص فَأَخْبَرَهُ؛ منلایحضرهالفقیه/۴/۳۹۷)
رسول خدا(ص) این را از خداوند متعال میشنوند و بعد از آقای جعفر سؤال میکنند که شما چه خصلتها یا چه رفتارهایی داشتید که خدا از شما خوشش میآمده؟ آقای جعفر پاسخ میدهد: اگر خداوند متعال نگفته بود، من اینها را نمیگفتم، ولی چون شما دستور دادید و خداوند متعال عنوان فرموده، من به شما عرض میکنم. آقای جعفر میفرماید: من هیچوقت شراب نخوردم. (با اینکه آن موقع او هنوز مسلمان نشده بود و هنوز حکم حرمت شراب هم نرسید بود) برای اینکه من فهمیدم وقتی که شراب بخورم عقلم زائل میشود، لذا بدم آمد و نخوردم.( مَا شَرِبْتُ خَمْراً قَطُّ لِأَنِّی عَلِمْتُ أَنِّی إِنْ شَرِبْتُهَا زَالَ عَقْلِی؛ همان) دروغ هم نگفتم، برای اینکه دروغ را خلاف مروت میدانستم(وَ مَا کَذَبْتُ قَطُّ لِأَنَّ الْکَذِبَ یَنْقُصُ الْمُرُوءَةَ؛ همان) زنا نکردم، برای اینکه زشتیاش را و مجازات دنیاییاش را میدانستم(وَ مَا زَنَیْتُ قَطُّ لِأَنِّی خِفْتُ أَنِّی إِذَا عَمِلْتُ عُمِلَ بِی) بت نپرستیدم، چون گفتم بتپرستی رفتار غیرعاقلانهای است، بت نه نفعی برای من دارد، نه ضرری برای من دارد، پس من برای چه این کار را بکنم؟(وَ مَا عَبَدْتُ صَنَماً قَطُّ لِأَنِّی عَلِمْتُ أَنَّهُ لَا یَضُرُّ وَ لَا یَنْفَعُ؛ همان)
آنوقت پیامبر گرامی اسلام(ص) روی شانۀ حضرت جعفر دست زد(قَالَ فَضَرَبَ النَّبِیُّ ص یَدَهُ عَلَی عَاتِقِهِ) و بعد فرمود: واقعاً حق است که خدا دو بال به تو بدهد که با آنها در بهشت همراه ملائکه پرواز بکنی(وَ قَالَ حَقٌّ عَلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یَجْعَلَ لَکَ جَنَاحَیْنِ تَطِیرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِکَةِ فِی الْجَنَّةِ)
خدا از کسی که به نفع خودش رفتار عاقلانه کند خوشش میآید و به او امتیاز میدهد/ زشتیِ خیلی از گناهان بهخاطر این است که احمقانه هستند
خدا از کسی که به نفع خودش رفتار عاقلانه میکند خوشش میآید و به او امتیاز میدهد. سؤال ما هم این بود که: «وقتی من این کارها را به نفع خودم انجام بدهم، چرا خدا پاداش میدهد؟» خُب خدا از بندۀ عاقل، خوشش میآید و او را تحویل میگیرد. خدا از کار احمقانه بدش میآید. اصلاً زشتیِ خیلی از گناهان ما به خاطر این است که احمقانه هستند، و لذا خدا میفرماید: «من از تو انتظار ندارم که یکچنین رفتارهای احمقانهای انجام دهی» جامعۀ ما همان مقدار که برای عقل، احترام قایل است، باید برای دین هم احترام قایل باشد.
از امیرالمؤمنین علی(ع) نقل شده است که پیامبر گرامی اسلام(ص) یکبار علیبنابیطالب(ع) را نشاندند و به او وصایایی را بیان فرمودند، بعد فرمودند که این وصیتهای مرا حفظ کن و اگر این وصیتهای مرا حفظ کنی همیشه در خیر خواهی بود. حضرت در یکی از آخرین فرازهای این وصایا میفرماید: «یَا عَلِیُّ مَنْ تَرَکَ الْخَمْرَ لِغَیْرِ اللَّهِ سَقَاهُ اللَّهُ مِنَ الرَّحِیقِ الْمَخْتُومِ» (منلایحضرهالفقیه/۴/۳۵۳) کسی که شراب خوردن را ترک کند، نه بهخاطر خدا بلکه همینطوری ترک کند، خدا او را از شربت بهشت خواهد نوشاند. «فَقَالَ عَلِیٌّ ع: لِغَیْرِ اللَّهِ؟!» امیرالمؤمنین(ع) میپرسند: حتی اگر ترک شراب را بهخاطر خدا انجام نداده باشد باز هم خدا تحویلش میگیرد؟ «قَالَ نَعَمْ وَ اللَّهِ صِیَانَةً لِنَفْسِهِ یَشْکُرُهُ اللَّهُ عَلَى ذَلِک» پیامبر(ص) میفرماید: بله به خدا قسم، او بهخاطر صیانتی که برای خودش انجام میدهد خدا از او تشکر میکند چون جان خودش را محافظت کرده است.
برخی عوام فکر میکنند دینداری یعنی اطاعت از دستوراتِ بیربط خدا!/ امام رضا(ع): هر دستوری که خدا داده در آن مصلحتی برای بندگان است
برخی از عوام فکر میکنند دینداری یعنی کاری که خدا دستور داده را انجام دهیم، ولی معلوم نیست خدا به چه دلیلی دستور داده؛ یا همینطوری خوشش آمده و یک دستوری داده، و حالا اگر ما اطاعت کنیم، خدا خوشش میآید که ما این حرفِ-نعوذ بالله- بیربطِ خدا را گوش کردهایم! عوام اینطوری فکر میکنند؛ حالا این عوام ممکن است دانشگاهی باشند، باسواد باشند، حتی طلبه باشند!
امام رضا(ع) میفرماید که یک نوشتهای آمد که طی آن سؤالی از من پرسیده بودند. سؤال این بود که بعضی از اهل قبله میگویند وقتی خداوند متعال دستوری داده است، معلوم نیست که این دستور حتماً برای آدم مصلحتی داشته باشد، همینکه دستور داده کافی است و ما باید گوش کنیم!
حضرت در پاسخ میفرماید: «إِنَّا وَجَدْنَا کُلَّ مَا أَحَلَّ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى فَفِیهِ صَلَاحُ الْعِبَادِ وَ بَقَاؤُهُمْ وَ لَهُمْ إِلَیْهِ الْحَاجَةُ الَّتِی لَا یَسْتَغْنُونَ عَنْهَا وَ وَجَدْنَا الْمُحَرَّمَ مِنَ الْأَشْیَاءِ لَا حَاجَةَ بِالْعِبَادِ إِلَیْهِ وَ وَجَدْنَاهُ مُفْسِداً دَاعِیاً الْفَنَاءَ وَ الْهَلَاک»(عللالشرایع/۲/۵۹۲) اینطوری که ما اهلبیت میدانیم، هر دستوری که خدا داده است، در آن یک مصلحتی برای بندگان هست، موجب بقاءشان میشود، و به آن نیاز دارند؛ و هرچیزی را خدا نهی کرده، انسانها به آن نیاز ندارند، بلکه مُفسد است و فاسد میکند و انسان را به سوی فناء و هلاک میبرد.
بعد میفرمایند: اینطور نیست که اگر خداوند گوشت خوک را حرام کرده، برای این است که از گوشت خوک خوشش نیامده و بعد به ما فرموده باشد: نخورید! بلکه حتماً باید بدانید که این ضررهایی برای انسان دارد(نَظِیرَ مَا أَحَلَّ مِنَ الْمَیْتَةِ وَ الدَّمِ وَ لَحْمِ الْخِنْزِیرِ إِذَا اضْطُرَّ إِلَیْهَا الْمُضْطَرُّ لِمَا فِی ذَلِکَ الْوَقْتِ مِنَ الصَّلَاحِ وَ الْعِصْمَةِ وَ دَفْعِ الْمَوْتِ فَکَیْفَ إِنَّ الدَّلِیلَ عَلَى أَنَّهُ لَمْ یُحِلَّ إِلَّا لِمَا فِیهِ مِنَ الْمَصْلَحَةِ لِلْأَبْدَان؛ همان)
تلقی ما از دین باید طوری باشد که هرکسی بیدینی کرد بگوییم: «به ضرر خودش کار میکند»
دین برای زندگی بهتر طراحی شده است. نهتنها باید گفت که دینداری یعنی عقلانی رفتار کردن، بلکه باید گفت دینداری یعنی خیلی عقلانی رفتار کردن، خیلی شیک و خیلی با کلاس بالا رفتار کردن. و الا کسی که میخواهد یک زندگی درب و داغون داشته باشد، او اصلاً به دین احتیاج ندارد. او همینطوری از افواه مردم یک چیزهایی یاد بگیرد برایش کافی است!
متاسفانه نگاه ما به دین اینگونه نیست که دین در زندگی دنیاییمان به نفع ماست. لذا در جامعه هرکسی بیدینی میکند نمیگوییم: «او دارد به ضرر خودش کار میکند او دارد خودش را میزند» فقط میگوییم: «او دارد بیدینی میکند، دارد به خدا بیاحترامی میکند، او بیایمان است، او به آخرت اعتقاد ندارد» یعنی تلقیمان اینگونه نیست؛ این در تلقی ما از دین، در نگرش ما نسبت به دین، یک نقیصه است.
اگر دینداری، عاقلانه و به نفع خودمان است، چرا خدا پاداش میدهد؟/۱. خدا عاقلها را دوست دارد/۲. خوب زندگی کردن زحمت دارد
سؤال ما این بود: اگر دین اینقدر به نفع ماست و یک رفتار عاقلانه است، پس چرا خدا پاداش میدهد؟ دلیل اول این بود که چون اساساً خدا کسی را که رفتار عاقلانه انجام دهد دوست دارد، حتی اگر آن رفتار بهخاطر خدا نباشد. خدا پاداش میدهد چون آدم عاقل را دوست دارد.
دلیل دوم این است که خداوند متعال وقتی میبیند بندهاش دارد خوب زندگی میکند، این خوب زندگی کردن لابد زحمت دارد، و وقتی یک بندۀ خدا بهخاطر خوب زندگی کردن به زحمت میافتد، خدا قربان صدقهاش میرود، خدا دوستش میدارد، میفرماید: من این را خلق کردهام و گذاشتهام در این دنیا به زحمت بیفتد، لذا خودم جواب زحماتش را میدهم.
ما که وقتی تب میکنیم، سرما میخوریم و ناراحت میشویم، خدا گناهانمان را پاک میکند(امام صادق(ع): حُمَّى لَیْلَةٍ کَفَّارَةٌ لِمَا قَبْلَهَا وَ لِمَا بَعْدَهَا؛
ثوابالاعمال/۱۹۳) و(پیامبر(ص): السُّقْمُ یَمْحُو الذُّنُوبَ؛ مستدرکالوسائل/۲/۶۵) حالا اگر کار کنیم، عرق بریزیم و برای زندگی خوب زحمت بکشیم، خدا به ما پاداش نمیدهد؟! امام باقر(ع) داشتند بیل میزدند و کشاورزی میکردند. یک نفر آمد گفت: آقا، دیگر شما نمیخواهد اینقدر فکر دنیا باشی! همینکه کارگرها دارند کار میکنند، کافی نیست؟! یعنی رسماً امام باقر(ع) را نصیحت کرد که دل از دنیا بکَن! حضرت فرمود این بهخاطر دنیاطلبی نیست، کسی که به زحمت میافتد برای کار کردن، خدا یک نظر لطفی به او دارد من هم به آن نگاه مهربان و به آن لطف خاص خدا که به کارگر میکند محتاج هستم(فَسَلَّمَ عَلَیَّ بِبُهْرٍ وَ قَدْ تَصَبَّبَ عَرَقاً فَقُلْتُ أَصْلَحَکَ اللَّهُ شَیْخٌ مِنْ أَشْیَاخِ قُرَیْشٍ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ عَلَى مِثْلِ هَذِهِ الْحَالِ فِی طَلَبِ الدُّنْیَا... وَ قَالَ لَوْ جَاءَنِی وَ اللَّهِ الْمَوْتُ وَ أَنَا فِی هَذِهِ الْحَالِ جَاءَنِی وَ أَنَا فِی طَاعَةٍ مِنْ طَاعَاتِ اللَّهِ؛ ارشاد مفید/۲/۱۶۲)
کسی که زندگی خوبی داشته باشد، لابد زندگی خوب با سختی توأم است؛ و چون به سختیِ معقول میافتد، خدا به او لطف میکند، این دومین دلیل برای پاداش خداوند است.
۳. سخت است کاری که به نفعت است را بهخاطر خدا انجام دهی/۴. وقتی لطف خدا به خودت را میبینی متواضع میشوی
سومین دلیل هم این است که یک انسانِ با فکر برجسته و عالی، سعی میکند کارهایش را بهخاطر خدا انجام دهد؛ و وقتی همان کاری که به نفعش است را بهخاطر خدا انجام داد، این یک هنر است. چون سخت است که شما آن کاری که به نفعت است را بهخاطر خدا انجام دهی. اگر بتوانی همان کاری را که میدانی به نفع خودت است را بهخاطر خدا انجام دهی؛ آنوقت خدا شما را خیلی تحویل میگیرد.
دلیل چهارم این است که وقتی شما به نفع خودت کار میکنی و بعد میبینی که خدا این راهنمایی را به تو فرستاده که به نفع خودت کار بکنی و بعد هم خدا به خاطرش به تو پاداش میدهد، آنوقت یک روحیۀ منکسرانهای پیدا میکنی، یک تواضعی پیدا میکنی؛ میگویی «خدایا من واقعاً شرمندهام! من به نفع خودم کار میکنم ولی تو مدام به من پاداش میدهی، خدایا چرا اینقدر به من لطف میکنی...»
کسی که بهخاطر خدا کاری را انجام میدهد، در واقع بهخاطر خودش انجام داده؛ کسی که عقلاً یک کار خوب انجام میدهد، دارد بهخاطر خودش انجام میدهد؛ بعد وقتی میبیند که خدا به او پاداش هم میدهد، این آدم منکسر میشود، شکسته میشود، متواضع میشود، غرورش گرفته میشود، شرمندۀ خدا میشود، شاکر میشود و این روحیه خیلی قشنگ است. وقتی این روحیه را پیدا کردی خدا بیشتر به تو پاداش میدهد. میفرماید این بندۀ من هیچ تکبر ندارد. از بس به لطف میکنم، او هم میفهمد که به او لطف کردهام، لذا شرمندۀ من میشود و من هم بیشتر به او لطف میکنم. من اصلاً بندهام را آفریدهام که به او لطف کنم. دنبال بهانه میگردم که به او لطف کنم.
دلیل پنجم: وقتی متعالی شدی خدا را بیشتر دوست میداری/ اگر درست زندگی کنی عاشق خدا میشوی، و خدا هم جوابت را میدهد
دلیل پنجم برای اینکه خدا پاداش میدهد چیست؟ شما وقتی درست زندگی کردی، مهم این است که خودت درست میشوی، خودت نرمال میشوی، خودت میزان میشوی، خودت متعالی میشوی و پرواز میکنی. و وقتی که متعالی میشوی بیشترین کسی را که دوست خواهی داشت، خداست.
اگر درست زندگی کنی، خدا را دوست میداری و میگویی: «من نمیدانم چرا اینقدر عشق خدا در دلم افتاده است. دوستش دارم و میخواهم با او حرف بزنم. میخواهم مناجات کنم. هرکسی کسی دارد، من هم تو را دارم...» بعد شما فکر میکنید کسی که خدا را دوست دارد خدا به او جواب نمیدهد؟! خب معلوم است که خدا هم دوستش میدارد، خدا هم جوابش میدهد و او را در آغوش میگیرد. اگر درست زندگی کنی عاشق خدا میشوی، و خدا هم جوابت را میدهد.
صوت:
کد مطلب: 36483
آدرس مطلب: http://khatnews.com/vdcdso0s.yt09j6a22y.html