ماجراي ناصر خان
مردي به دنبال گورستان
اين داستان حقيقي و طنز است
12 خرداد 1398 ساعت 16:24
به گزارش خط نیوز؛ مردي بود شهري روستايي الاصل که اسمش ناصرخان، بدبختي و خوشبختي و شوربختي اش وقتي شروع شد که پدر کهن سال که هيچ وقت حرف نمي زد به حرف آمد وصيت کرد که بايد در فلان جا (دفن شود) که البته قبلاً (گورستان بوده) و البته نماي خوبي دارد. چند بار هم افرادي آمدند ( با ضرب و زور) که البته مي خواستند زمين را صاحب شوند و به باغ و ويلا تبديل کنند. که مردم مانع شدند (رانت خوارها) اصلاً فکر نمي کرد (روح گذشتگان ساکن در اين مزارستان قديمي) آن ها را بيازارد، علي ايحال (آقاي ناصر خان) به راه افتاد، به دنبال احيا گورستان قديمي روستا، بنده خدا نه نفعي داشت، نه رانتي، نه ويلا مي خواست بسازد، نه باغ و املاک، بسم الله الرحمن الرحيم گفت قربت الي الله شروع به فعاليت نمود که پاس کاري شد از بخشداري به فرمانداري و به اوقاف و بنياد مسکن و منابع طبيعي، جهاد کشاورزي براي گرفتن (موافقت اصولي) آرامستان در روستا و احيا آن در مسير اين راه (پيشنهادهاي فراواني) دريافت داشت که نگارنده شوکه شده بود (که نه توليدات) و نه (سود و زيان) و نه (ارز و دلار) مي خواهد، گورستاني مي خواهد احيا شود. ناصرخان هر روز صبح راه مي افتاد، چند بار معوذتين مي خواند و تو دل هم مي گفت آخه اين هم شد وصيت پدر جان، الان بهترين جا را توي (باغ فردوس) برات از دلال هاي قبر مي گيرم، شير مادرت کوتاه بيا، پدر هم که اون روز وصيت کرده بود به هر حال کوتاه بيا نبود که نبود اما با تامين و مراقبت بحمدالله حالش مناسب است (اما ناصر خان) نه دنبال اجراي وصيت است که زمين نماند، الان و امروز کفش هاي آهني پاره شدند و سفارش جديد کفش را براي بعد از تعطيلات به آهنگر چال حسن خان داد) تا انشاءالله برود (صاحب قانوني آرامستان) در روستا را پيدا کند؟! البته حرف هاي پدر هم مقبول است، پدر در باغ فردوس همسايه ها شو نمي شناسه ولي در روستا، همه قوم و فاميل هستند احساس غريبي هم احساس خوبي نيست. ادامه دارد
کد مطلب: 60684
آدرس مطلب: http://khatnews.com/vdcdo909.yt0zj6a22y.html