توصيه مطلب 
 
کد مطلب: 39582
يکشنبه ۸ آذر ۱۳۹۴ ساعت ۱۰:۴۴
پای پیاده شوق وصال دیدار یار
این چندسالی که برنامه منسجم پیاده‌روی اربعین را در ذهنم مرور می‌کنم می‌بینم خاطرم هست در چند نقطه تهران قرار بود که کاروان‌هایی کنار یکدیگر زائران را تا مرز همراهی کنند.
پای پیاده شوق وصال دیدار یار
به گزارش خط نیوز به نقل از خبرگزاری تسنیم،این چندسالی که برنامه منسجم پیاده‌روی اربعین را در ذهنم مرور می‌کنم می‌بینم خاطرم هست در چند نقطه تهران قرار بود که کاروان‌هایی کنار یکدیگر زائران را تا مرز همراهی کنند. یکی از این نقاط مصلای تهران بود؛ امسال چند کاروان تصمیم گرفته‌اند زائرانی را که توانسته‌اند ویزای عراق دریافت کنند کاملاً خیرانه تا مرز مهران ببرند و هزینه‌ای نگیرند. امسال برخلاف سال قبل که برای تصویر آنچه در این رهسپاری اتفاق می‌افتد راهی مصلی می‌شدم، این بار آمدم میدان امام حسین (ع) تهران. همانجایی که بر زبان آوردن اسمش به اندازه کافی دل را شوریده می‌کند چه برسد به اینکه قرار باشد این میدان نقطه‌ای باشد برای شروعی اربعینی. این روزها که هوا آنقدر سرد است که کمتر کسی حاضر می‌شود کارهای اداری و شخصی‌اش را انجام دهد و ترجیح می‌دهد از کنار بخاری و داخل منزل تکان نخورد باز هم عاشقان اربعین رفتار و مناسکشان آنها را از بقیه مردم شهر مجزا می‌کند. آن روزکه حدود یک هفته تا اربعین حسینی مانده بود ضلع شمالی میدان امام حسین (ع) محلی شده بود برای جمع شدن کسانی که به قول خودشان دلشان رفته تا کربلا اما آمده‌اند تا جسم‌شان را هم راهی کنند. وارد محوطه مربوط به زائران کربلا که می‌شوم در بین جمعیت زائران مردم مختلف از هر سن و قشر را می‌بینم تازه می‌فهمم بعد از این همه سال گزارش تهیه کردن و مصاحبه گرفتن، من از این جمعیت هیچ شناختی ندارم چرا؟ بماند. جواب این سؤال به همان اندازه وصف حال اربعینی‌ها سخت است!

گر نگهدار من آنست که می‌دانم
زهرا محبی، 29 ساله
گوشه‌ای از گروه جمع شده مرد جوانی با همسرش ایستاده و منتظر حرکت است. نوزاد شیرخواره در بغل مادر جوان است. شوکه می‌شوم؛ من در این سرمای تهران با ضرب و زور پالتو آمده‌ام مصاحبه بگیرم می‌دانم سرمای عراق و کربلا، این فصل سال استخوان‌سوز است و بردن نوزاد شیرخواره ریسک بزرگی است. با چشمان گرد شده از مادر نوزاد می‌پرسم: «می‌خواهید همراه خودتان ببریدش؟» نگاهی می‌کند به چهره نوزاد در آغوشش و با لبخند می‌گوید: «قرار است علی‌اکبری بزرگ شود پس باید کربلایی شود». باز یاد سرمای عراق می‌افتم: «نگران نیستید سرما بخورد یا مریض شود؟ رفتن بزرگ‌ترها مشکلی نیست اما همراه بردن نوزاد آن هم برای پیاده‌روی طولانی اربعین سخت است!» نه خیر! آرامش این مادر با سؤال‌های من به‌هم نمی‌ریزد. دلش محکم است به همین خاطر در جوابم می‌گوید: «همان کسی که علی‌اکبر را به ما داده خودش هم می‌تواند بهترین محافظ او باشد. ما کاره‌ای نیستیم خیلی عرضه داشته باشیم خودمان را به کربلا برسانیم. بچه را به صاحب حرم سپرده‌ام». راست می‌گفت آنقدر با آرامش نوزادش را در بغل گرفته بود که هرکس می‌دید فکر می‌کرد قرار است با یک پرواز سفارشی برود، در یک هتل خوب اقامت کند و با بهترین شرایط زیارت باز‌گردد اما غافل از اینکه این نوزاد قرار است با پای پیاده مادرش عازم کربلا شود. «وقتی قرار باشد بروی و یک ملاقات مهم داشته باشی هر جور باشد خودت را راهی می‌کنی، اسباب سفرت را کم یا زیاد مهیا می‌کنی که فقط سرموعد مقرر برسی چون اگر دیر برسی ممکن است میزبان ناراحت شود.» پیرزن این را می‌گوید و وقتی می‌بیند توانسته توجهم را به خودش جلب کند ادامه می‌دهد: «خود تو اگر قرار باشد هر سال یک روز مشخص جایی دعوت باشی دقت کردی چه حالی داری؟ از چند روز قبل مدام به این فکر می‌کنی چه بپوشی؟ چه چیز هدیه ببری؟ چطور رفتار کنی؟ ما مهمان‌های چند ساله امام حسین(ع) هستیم. هر سال محرم که تمام می‌شود دل دل می‌کنیم که کی اربعین می‌شود؛ کی چمدان ببندیم، چطور ویزا بگیریم، با چه کسی راهی شویم، از نجف برویم یا از سر مرز... همه اینها بهترین شهود هستند برای اینکه متوجه شویم به مهمانی بزرگی دعوت شده‌ایم و میزبان انتظارمان را می‌کشد.»
همانطور که حرف می‌زد نگاهش می‌کردم: «آخه شما دیگه چرا مادرجان؟ سخته راه دوره و بدن شما». نمی‌گذارد حرف تمام شود انگار که دلخور شده اخم می‌کند و می‌گوید: «برای من سخت نیست. برای تو سخت است که می‌مانی و همراه ما نمی‌آیی. اگر خدا خداست می‌داند بنده‌اش را چطور صحیح و سالم ببرد و برگرداند. این اولین دفعه‌ام که نیست دخترجان».
در چشم برهم زدنی اتوبوس‌ها به میدان نزدیک شدند. ولوله جمعیت را گرفته بود همه یا در حال خداحافظی بودند یا شوق سوار شدن اجازه نمی‌داد که بمانند و همکلامم شوند.


مهم این است که چرتکه آخرت به دنیا بچربد
مهدی علاف‌ها، 55 ساله، بازاری
در این جمع خیلی‌ها هستند که اگر حتی یک روز در تهران بمانند سرمایه چندمیلیونی نصیبشان می‌شود، خیلی‌ها هستند که حتی یک روز مغازه بازکردنشان می‌تواند کلی در دخل و خرجشان تأثیر داشته باشد اما در محرم و صفر نه تنها قید مادیات و حساب دو دوتا، چهارتای دنیایی را می‌زنند بلکه به این فکر می‌کنند که چطور حساب کنند که چرتکه آخرتشان به دنیایشان بچربد. من خودم تاجر‌زاده‌ام. یادم می‌آید از همان بچگی به ما یاد دادند که باید زندگی‌مان را هر روز و هر لحظه وقف بازار و دارایی کنیم، به وقتش دست به خیر داشته باشیم. اما پدر و پدربزرگم همیشه در گوشمان می‌گفتند: «دنیا داشتی و حسین نداشتی بدان هیچ نداری». به لطف خودش ما این روزها هم دنیا را داریم هم آخرتمان را از امام حسین(ع) وام گرفته‌ایم.
این پنجمین بار است که پیاده از مسیر ایلام به کربلا می‌روم. امسال از همه سال‌های سفر برایم سخت‌تر است البته امسال بیشتر از هر سال دیگری هم به این سفر نیاز دارم. چهار دفعه قبل همسفرم پسرم بود. جوانی 25 ساله که در تمام لحظه‌های مسیر همراهی‌ام می‌کرد و به‌فکرم بود. بیشتر از یک ماه قبل بر اثر سکته قلبی فوت شد. امسال من تنها عازم اربعین می‌شوم با این تفاوت که تقریباً روز چهلمش من هم در کربلا هستم و این بار علاوه بر داغ حسین، داغ عزیز و جوان از دست داده‌ام را هم دارم. یادمان باشد از امسال اربعین تا سال بعد هزار و یک اتفاق ممکن است برایمان بیفتد. پس اگر ساک می‌بندیم و بساط سفر آماده می‌‌کنیم، اگر تا پای اتوبوس می‌آییم، اگر مرز را با پای پیاده رد می‌کنیم و به کربلا می‌رسیم همه‌اش خواست صاحبخانه است و بس و ما فقط از او خواسته‌ایم که دعوتمان کند، او هم پذیرفته است.

هنوز باورم نمی‌شود
سهراب توکلی، 17 ساله
دفعه اولم است. من جزو همان اربعین اولی‌ها هستم. سال قبل هم می‌خواستم بروم اما مادرم آنقدر بی‌تابی کرد که نگذاشت اما امسال با خودش می‌روم تا دیگر بهانه‌ای نداشته باشد. من چند سال است که می‌بینم و می‌شنوم که دوستان و فامیل می‌روند اربعین کربلا و می‌آیند و کلی خاطره تعریف می‌کنند، از معنویات این سفر می‌گویند و من فقط حسرت می‌خورم. امسال دیگر با خودم گفتم مرد باش هم خودت برو هم مادرت را ناراحت نکن. راستش تا امروز آنقدر تعریف این سفر و معنویاتش را از دوستانم شنیده بودم که امسال دلم راضی نشد به اینکه اربعین تهران باشم.
راستش را بخواهید آنقدر پول نقد نداشتم که بتوانم سفر کربلا بروم اما شنیدنی‌ها از زبان بچه‌ها باعث شده بود بدجور دلم هوایی شود. به مادرم گفتم ما که آنقدر پول نداریم روزهای دیگر سال برویم کربلا و هتل بگیریم بیا حالا که اربعین همه با پای پیاده می‌روند و خود امام حسین آنقدر وفور نعمت قرار داده که کسی متحمل هزینه نمی‌شود، من و شما هم برویم که قبول کرد و راهی شدیم.
راستش چند روز است که خواب ندارم. از روزی که مادر موافقت کرده، ساک بسته‌ام تا همین چند روز قبل که از همه خداحافظی می‌کردم و حلالیت می‌طلبیدم به همه چیز فکر کرده‌ام جز مشکلات این سفر. از دیشب تا امروز صبح حتی پلک روی پلک نگذاشته‌ام. مدام با خودم می‌گویم یعنی واقعاً من مسافر پای پیاده امسال کربلا هستم؟ یعنی من می‌توانم ذره‌ای از رنج پیاده رفتن و زجر کشیدن و زخمی شدن پاهای کودکان کاروان را احساس کنم؟ توکل برخودش...


ما مسخ شده درگاه حسینیم
فاطمه جلالیان، 65 ساله
وقتی آدمی مسخ می‌شود را دیده‌ای؟ وقتی مسخ می‌شوی چشمانت باز است، می‌بینی، می‌شنونی اما هیچ کاری نمی‌توانی بکنی و هیچ حرفی نمی‌توانی بزنی. آدم مسخ شده درست مثل هیپنوتیزم شده‌ای است که هر کاری را می‌کند که می‌خواهند.
به حال و هوای ایرانی‌ها از اول محرم تا اربعین دقت کرده‌ای؟ من دقت کرده‌ام انگار مردم مسخ می‌شوند. آنطور کار می‌کنند، حرف می‌زنند، عزاداری می‌کنند، ساک می‌بندند، راهی می‌شوند که انگار دست خودشان نیست و دیگری به آنها جهت می‌دهد. این دیگری، این سوم شخص کیست؟ قطعاً نظر لطف امام حسین (ع) است. درست بعد از تمام شدن تاسوعا و عاشورا شمارش معکوس این سفر در ذهنم شروع می‌شود. هر روز که نزدیک‌تر می‌شود انگار حس شیرینی مثل دلشوره اما لذتبخش به جانم می‌افتد. خدا خدا می‌کنم که تا روز سفر زنده و سرحال باشم و سر قرار هر ساله‌ام حاضر شوم. دوست ندارم وقتی دلم پیش از من رفته از آن جا بمانم یا خلف وعده کنم.
همه چیز این سفر خوب است. نمی‌خواهم از این سفر یک جلوه رؤیایی یا آرمانی ‌بسازم. سفر سخت است چه رسد به اینکه بخواهی با پای پیاده بروی. مطمئناً ضعف داریم، کم‌خوابی این مدت پیدا می‌کنیم و حمل وسایل بسیار سخت است اما نکته مهمی که خود من به آن پی بردم این است که با وجود همه این سختی‌ها، از روزی که می‌روم تا روزی که برگردم همه چیز بدنم از قند و چربی و فشار گرفته تا سلامتی پا و کمرم خوب است و من فکر می‌کنم این فقط و فقط به خاطر معجزه عشق به امام حسین (ع) است.

خانوادگی زائر هستیم
سید احمد هاشمی ، 43 ساله
مهم نیست دفعه چندمت باشد بروی، مهم این است که بدانی کجا می‌روی. در بین ما کمتر کسی است که هر سال نزدیک اربعین شوق وصال نداشته باشد. من خودم این بار سوم است که توفیق نصیبم شده و با پای پیاده می‌روم کربلا. سال اول وقتی رفتم مجرد بودم. برخلاف تصوری که داشتم اصلاً سخت نبود یعنی اگرچه فاصله از کرمانشاه تا کربلا را پیاده رفتم اما هیچ سختی‌ای احساس نکردم. فکر می‌کنم خود امام حسین(ع) به زائرانش نظر لطف دارد و کمکشان می‌کند. گاهی اوقات با خودم می‌گویم من هم اگر مهمان عزیزی قرار باشد به منزلم بیاید و توان راه رفتن نداشته باشد ممکن است خودم دنبالش بروم و به منزلم بیاورمش. مگر می‌شود امام معصوم ببیند زائری از راه دور برای دیدنش شوق دارد و به کمکش نیاید؟ معمولاً کسانی که بار اول می‌روند زیارت اربعین آنقدر شوق دارند که حواسشان به راه و سختی‌ها نیست. سال اول ما هم جمع دوستانه بود و رفقا در هر مسیری پیشنهادی داشتند که کلی از آن سفر برایم خاطره باقی مانده است. همان سال در طول مسیر به آقا گفتم دوست ندارم سال بعد این مسیر را تنها بیایم خودت کمک کن. به لطف خودش سال بعد ازدواج کردم و مدام به این فکر می‌کردم که چطور به همسرم بگویم که از دستم دلخور نشود. نگران بودم مبادا با همه تلاش‌ها و تحقیق‌هایی که کرده‌ام شریک زندگی‌ام با این پیاده رفتن مخالف باشد اتفاقاً بعدها متوجه شدم همسرم و خانواده‌اش هم از جمله کسانی هستند که اگر شرایط جور شود اربعین زائر می‌شوند. امسال هم که سه نفر شدیم خودمان بساط زیارتمان را جور کردیم اما همسرم به خاطر شرایط جسمی‌اش همراهی‌ام نمی‌کند. دو روز است اشکش بند نمی‌آید شب و روز به من می‌گوید چطور دلم آمده رفیق نیمه راه شده‌ام و امسال تنها می‌روم اما می‌دانم هر اتفاقی حکمتی دارد.


کربلایی شدن ژنتیکی است!
مهری فریدونی، 25 ساله، دانشجوی کارشناسی ارشد
دیدم وقتی نوزاد شیرخواره آن خانواده را دیدید تعجب کردید. شما چون نرفتید باید هم تعجب کنید اگرچه برای ما ایرانی‌ها بردن فرزند شیرخواره سخت است اما وقتی از مرز رد می‌شوی می‌بینی مردم زیادی از اعراب جنوب کشور خودمان و اعراب شهرهای دیگر عراق نوزادهای چند روزه را هم با خودشان می‌آورند. من و همسرم امسال سومین سال است که با هم زائر می‌شویم. لطف سال اول در این بود که تازه به همدیگر رسیده بودیم و عشق‌مان با عشق امام حسین (ع) پیوند خورد. لطف اربعین سال دوم در این بود که زندگی مشترکمان را رسماً در کربلا آغاز کردیم و همه لطف سفر امسال در این است که نوزادمان هم همراه ماست. فامیل وقتی شنیدند که می‌خواهم دخترم را هم با خودم ببرم به شدت در مقابلم جبهه گرفتند اما واقعاً نمی‌دانم چه شد که به دلم افتاد اگر واقعاً کربلایی هستم باید امسال با داشتن کودک شیرخواره ثابتش کنم. سلامتی دخترم را بیمه حضرت زینب(س) کردم و تصمیم گرفتم هرجور شده راهی شوم.
یک شعر معروف هست که مضمونش این است که ما عشق به امام حسین را از شیر مادر و لقمه حلال پدر گرفتیم؛ من به این شعر ایمان دارم. وقتی از بچگی نذر امام حسین را به نیت سلامت و بیمه یکساله به کام‌مان می‌ریختند، وقتی مادرمان در روضه شیرمان داده و همان جا نیت کرده که محبت اهل‌بیت علیهم‌السلام با شیره جانمان آمیخته شود هیچ تعجبی ندارد که نه تنها خودمان و همسرمان پیاده زائر اربعین شویم بلکه نوزادمان را هم همراه خودمان ببریم. من ایمان دارم سرنوشت ما را کربلایی نوشته‌اند وگرنه در این سیستم و درگاه جایی نداشتیم. راست است که می‌گویند بعضی خصلت‌ها ژنتیکی است. من می‌گویم کربلایی شدن و کربلایی ماندن هم باید از خون منتقل شود. مادرم عاشق امام حسین(ع) بوده و است، از اول محرم تا آخر محرم بساط نذری و روضه‌اش جمع نمی‌شود، تا یادم هست همه اهل خانه از مادربزرگ و پدربزرگ گرفته تا خواهر و برادر همه دو ماه محرم و صفر عزادار بوده‌ایم. پدرم هم از آن دست هیئتی‌هایی است که حاضر است زندگی‌اش برود اما جیره سفر کربلای هر سالش را از دست ندهد. با این اوصاف کربلایی شدن من، خواهر، برادر و همسرم غیرطبیعی نیست.

منبع : روزنامه جوان
Share/Save/Bookmark