پايگاه خبری تحليلی خط نيوز - آخرين عناوين فرهنگ :: نسخه کامل http://khatnews.com/culture Sat, 20 Apr 2024 16:28:16 GMT استوديو خبر (سيستم جامع انتشار خبر و اتوماسيون هيئت تحريريه) نسخه 3.0 http://khatnews.com/skins/default/fa/normal/ch01_newsfeed_logo.gif تهیه شده توسط پايگاه خبری تحليلی خط نيوز http://khatnews.com/ 100 70 fa نقل و نشر مطالب با ذکر نام پايگاه خبری تحليلی خط نيوز آزاد است. Sat, 20 Apr 2024 16:28:16 GMT فرهنگ 60 تمدید مهلت ارسال آثار به جایزه بهترین نقد وزارت فرهنگ http://khatnews.com/vdcgnu9u.ak9z74prra.html به گزارش خط نیوز به نقل از رجانیوز: محمدمهدی اسماعیلی؛ وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در آیین اختتامیه سی‌ونهمین جشنواره بین‌المللی موسیقی فجر اعلام کرد: همه هنرمندان، خبرنگاران و مخاطبان، جشنواره‌های فجر را نقد کنند؛ با رویی‌ گشاده استقبال می کنیم و به نقدهای برتر جایزه ویژه‌ای می‌دهیم. به گزارش رجانیوز، آن زمان اعلام شده بود: «مرکز روابط عمومی وزارتخانه از یکشنبه ۲۹ بهمن، بخشی را در پایگاه اطلاع‌رسانی برای جمع‌آوری نظرات نخبگان فعال می کند. همه هنرمندان، مخاطبان و خبرنگاران نقد خود را از جشنواره‌ها اعلام کنند. به نقدهای برتر، جایزه ویژه‌ای خواهیم داد تا ۱۰ اسفند همه می‌توانند نظرات خود را ارسال کنند و ما با روی گشاده و آغوش باز از همه نقدها و نکات دوستان استقبال می‌کنیم» اکنون اما مهلت ارسال آثار به این رویداد تمدید شد. علاقه‌مندان می‌توانند تا پایان فروردین سال ۱۴۰۳ نقد خود را ارسال کنند. وزیر فرهنگ از بهترین نقدها با موضوع رویدادها، جشنواره‌های فجر و عملکرد سال ۱۴۰۲ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تقدیر خواهد کرد. سفر به عتبات و مشهد مقدس از جمله جوایز این فراخوان است. ]]> فرهنگ Wed, 13 Mar 2024 07:53:05 GMT http://khatnews.com/vdcgnu9u.ak9z74prra.html ماجرای شنیده نشده از زلزله شش سال پیش کرمانشاه http://khatnews.com/vdcd5905.yt0zo6a22y.html هنگامی که خبر زلزله کرمانشاه را شنیدیم، در قالب چند گروه جهادی از طرف دانشگاه تربیت پاسداری امام حسین(ع) به کرمانشاه اعزام شدیم. ابراهیم از ابتدای اردو در تمام کارها مشارکت می کرد و با اینکه مسئولیت برقراری امنیت را داشتیم، در زمانهای استراحتش در کارهای عمرانی و آواربرداری کمک می کرد. چند روزی به همین شکل گذشت تا اینکه متوجه شدیم سعید قاسمی، از فرماندهان دوران دفاع مقدس، در چند روستای اهل سنت مشغول بازسازی و ساخت خانه است، ولی توسط اشرار تهدید شده است. برای کمک به حفظ امنیت گروه جهادی سردار سعید قاسمی، به محل استقرارشان رفتیم. همان طور که انتظار می رفت منطقه ناامن بود و عوامل دشمن دوست نداشتند یک فرمانده دوران دفاع مقدس و پاسدار برای مردم محروم و آسیب دیده منطقه خانه بسازد، ولی با حضور ما تحرکات کم شد و امنیت برقرار شد. در یکی از شبها هنگام گشت زنی ابراهیم، شخصی که بعداً مشخص شد از عوامل خرابکار دشمن است، در حال شناسایی و فیلمبرداری منطقه توسط ابراهیم دستگیر شد و طرح ضربه زدن در نطفه خفه شد. سعید قاسمی هنگام بازگشتمان گفت: «اگه به تهران رفتید نگید در منطقه زلزله زده بودیم! بگید از منطقه جنگی برمی گردم. اینجا جاییه که دشمن دوست نداره شیعه و سنی در کنار هم مشکلاتشون رو حل کنن.» ]]> فرهنگ Tue, 23 Jan 2024 05:08:02 GMT http://khatnews.com/vdcd5905.yt0zo6a22y.html عاقبت فرارهای پهلوی http://khatnews.com/vdcgun9u.ak9z74prra.html به گزارش ایسنا، امروز بیست و ششم دی چهل و پنجمین سالروز دومین فرار محمدرضا پهلوی از ایران در سال ۱۳۵۷ است. حاکمان انگلیسی که خود در نافرمانی و به قدرت رساندن قذاق تندخوی قاجار، میدان‌دار بودند و طومار خاندان قاجار را به دست همین قذاق در هم پیچیدند و از قدرت ساقط کردند، با اطلاع از تمایل پهلوی پدر به مظاهر فرهنگ و صنعت آلمان‌ها، غضب کرده و دیگ خشم‌شان چنان به جوش آمد که او را بعد از ۱۶ سال از سلطنت خلع و از ایران اخراج کردند. آنان که همواره شرایط سیاسی و اجتماعی ایران را رصد و کنترل می‌کردند و از وفاداری دست‌نشانده‌های‌شان در دربار پهلوی مطلع بودند به پشتوانه نظرات سیاسمداران و جاسوسان خود از یک سو و مجیزگویی‌ها و پادرمیانی‌های محمدعلی فروغی و برخی دیگر از دیوانیان پهلوی از دیگر سو محمدرضا را جایگزین پدرش کردند و خرابکاری‌های ولیعهد جوان را جبران کردند. عاقبت فرارهای پهلوی «فرار» های محمدرضا پهلوی شهره عام و خاص است. او یک بار در تاریخ ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ تحت تاثیر آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها و برای بی‌خبر نشان دادن خودش و دربار از طرح کودتا از ایران فرار کرد و به بغداد و رم رفت و بار دیگر در تاریخ ۲۶ دی ۱۳۵۷ سه روز بعد از موافقت با پیشنهاد علی امینی مبنی بر تشکیل شورای سلطنت و به خیال تضمین حفظ سلطنت از ایران گریخت. محمدرضا که در دوران سلطنتش چند صباحی به شاه بزدل هم معروف بود، برای اولین بار بعد از غائله خونین و پر تنش تصویب قانون ملی شدن صنعت نفت ایران در شانزدهمین دوره مجلس شورای ملی کشور را گرفتار هرج و مرج کرد و در آخر با بحران‌های اجتماعی و سیاسی که از زمستان ۱۳۲۹ تا مرداد ۱۳۳۲ به وجود آورد منابع نفت و گاز و ساختار سیاسی و اقتصادی کشور را دو دستی تقدیم آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها و دست‌نشاندگان صهیونیست و بهایی آنان کرد. او بعد از عزل غیرقانونی دکتر محمد مصدق از صدارت و نصب سرلشکر فضل‌الله زاهدی مجری ایرانی پروژه تی‌پی آژاکس به شهر رامسر در شمال کشور رفت و از آنجا به بغداد و بعد به رم فرار کرد و در آخر با حمایت و پشتیبانی اربابان آمریکایی و انگلیسیش به ایران برگشت و خود را پیروزی معرکه دید. ۲۵ سال بعد اما خود را در اوج قله قاف دید و از خدمت مُلک و ملت رها. در آن سال‌ها تا توانست به سان چاکری درمانده و بی‌عرضه انفال و بیت‌المال ایرانیان را به شکم اربابانش ریخت. محمدرضا پهلوی نیز همچون پدرش به کلی از یابد برد که بر ملتی معتقد و دیندار حکومت می‌کند و نباید حریم‌ها و حرمت‌ها را بشکند و منابع خدادادی و درآمدهای نفتی مردم را به دریای طمع و حرص خود و اربابانش بریزد. سقوط پشت هم کابینه‌های پهلوی در تابستان و پاییز ۱۳۵۷ اربابان آمریکایی و صهیونیستی پهلوی پسر را به این نتیجه رساند که خاندان پهلوی شوکت و شکوه دهه‌های گذشته را ندارند و این حقیقت آنان را شوکه و متاصل کرد چرا که مهره دیگری برای جایگزین کردن نداشتند. جیمی کارتر رییس‌جمهور وقت آمریکا و مشاورانش به این جمع‌بندی رسیدند که نسخه‌ای اورژانسی را به اجرا گذارند به همین دلیل با اعزام ژنرال‌های ارتش آمریکا به ایران از فرماندهان و امرای ارتش شاهنشاهی حمایت کردند و شاپور بختیار را که چهره‌ای ملی‌گرا بود را مامور تشکیل آخرین کابینه پهلوی کردند. عاقبت فرارهای پهلوی محمدرضا پهلوی پنجم آبان ۱۳۵۷ از رادیو نطق کرد، مغموم و شکست خورده. شانزدهم دی هم شاپور بختیار را به عنوان نخست‌وزیر دعوت به همکاری کرد. هشت روز بعد از انتصاب بختیار، شورای سلطنت را در تاریخ ۲۳ دی ۱۳۵۷ تشکیل داد و به امید برگشت به اریکه قدرت، در اولین جلسه شورا شرکت کرد و سه روز بعد ایران را با چشمانی اشکبار و حسرتی عمیق ترک کرد و دو سال بعد در مرداد ۱۳۵۹ بر اثر سرطان مرد. ساعت ۱۲:۳۰ دقیقه ظهر روز ۲۶ دی ۱۳۵۷ خبر فرار شاه بی‌یال و دم و اِشکم از رادیو سراسری ایران پخش شد. او همراه با فرح دیبا همسر سوم و سه فرزند از چهار فرزندش، مادرزنش و برخی امرای ارتش برای همیشه از ایران رفت. عکس خروج محمدرضا پهلوی از ایران در صفحه اول روزنامه‌های کیهان و اطلاعات چاپ شد. این دو روزنامه حکومتی عصر پهلوی با تیتر درشت نوشتند: «شاه رفت». عاقبت فرارهای پهلوی روزنامه اطلاعات علاوه بر این تیتر با تیتری کوچکتر در صفحه اولش «مصر» را اولین مقصد شاه مخلوع و درمانده ایران معرفی کرد. مقامات لشکری و کشوری و امرای ارتش، اعضای شورای سلطنت و شاپور بختیار و میلیون‌ها بیننده تلویزیون، شاهد رفتن محمدرضای ۵۹ ساله از ایران بودند. بوئینگ ۷۲۷ شهباز که خانواده پهلوی‌ها را از ایران خارج کرد متعلق به نیروی هوایی ارتش بود که خلبانش کسی نبود جز «محمدرضا پهلوی». هواپیمای شهباز ساعتی بعد در فرودگاه آسوان مصر به زمین نشست و اتومبیل‌ها، پهلویِ پسر را به محل اقامت محمد انور سادات رییس‌جمهور وقت مصر بردند و شاهِ مصر که زمانی فوزیه شاهدختش را به همسری او درآورده بود، از شاه مخلوع ایران استقبال و پذیرایی کرد. عاقبت فرارهای پهلوی اشک شوق اگر چه خروج محمدرضا از ایران که بین مردم ایران «فرار» خوانده شد، آسمان غبار گرفته و سیاه ایران را شفاف و زیبا کرد اما موجب غبارآلود شدن آسمان کشورهای حامی و میزبانش شد. نحسی امواج منفی پهلوی‌ها به حدی مخرب بود که آمریکایی‌ها کمتر از یک ماه او را در کشورشان پذیرفتند، آن هم به بهانه معالجه مرض لاعلاجش. هر چند که خاکستر به جا مانده از محمدرضا پهلوی و خانواده‌اش از آسمان دل میلیون‌ها زن و مرد و پیر و جوان زدوده و پاک شد اما بنیانگذار فرزانه و حکیم ایران بازگرداندن لاشه سلطنت و شاهش به ایران و محاکمه در دادگاه صالحه را برای نشان دادن عاقبت پهلوی‌ها خواستار شد. مردم شاد ایران با دست‌های خالی مجسمه‌های شاه را در میدان‌های شهر و دانشگاه‌ها و مراکز دولتی شکستند و فرو ریختند. تعداد بیشتری از مردم سوار بر موتورسیکلت و ماشین با بوق‌های ممتد و خاموش و روشن کردن نور موتور و ماشین‌هایشان در مقابل دوربین‌های تلویزیونی و عکاسان خبرگزاری‌ها و نشریات داخلی و خارجی برق چشم‌های شادشان را به رخ جهانیان کشیدند. عطر روح‌الله رهبرِ در تبعید ایران، فرار محمدرضا پهلوی از ایران را طلیعۀ پیروزی ملت و سرلوحۀ سعادت و دست یافتن به آزادی و استقلال مردم ایران توصیف کرد و با تبریک به عموم مردم کشورمان چهار توصیه به آنان کردند. ایشان در پیام‌شان به مردم گفتند: «شما ملت شجاع و ثابت قدم به ملتهای مظلوم ثابت کردید که با فداکاری و استقامت می‌توان بر مشکلات هر چه باشد غلبه کرد و به مقصد ـ هر چه دشوار باشد ـ رسید. گر چه این ستمگر با دست آغشته به خون جوانان ما و جیب انباشته از ذخایر ملت از دست ما گریخت ولی به خواست خداوند متعال بزودی به محاکمه کشیده خواهد شد و انتقام مستضعفین از او گرفته خواهد شد؛ لکن قطع دست ستمکار از ادامه ظلم، به دست ستمدیدگان، فوری است. او رفت و به هم‌پیمان خود، اسرائیل ـ دشمن سرسخت اسلام و مسلمین ـ پیوست و جرایم و آشفتگی‌هایی را به جای گذاشت که ترمیم آن جز به تأیید خداوند متعال و همت همۀ طبقات ملت و فداکاری اقشار کاردان و روشنفکر میسر نخواهد شد. اکنون در این طلوع فجر سعادت و پیروزی توجه عموم را به مطالبی جلب می‌کنم. اول ـ بر جوانان غیور در سراسر کشور لازم است، برای حفظ نظم، با آن دسته از قوای انتظامی که اکنون به آغوش ملت بازگشته‌اند با تمام نیرو همکاری کنند و با کمال قدرت و جدیت نگذارند که بدخواهان و منحرفین آشوب و ناامنی ایجاد نمایند. دوم ـ به تظاهرات و شعارهای پر شور علیه رژیم سلطنتی و دولت غاصب ادامه دهند؛ و اگر منحرفین و مخالفین اسلام بخواهند اخلالی به وجود آورند و نظم را به هم زنند، از آنان جدا جلوگیری کنند. باید ملت بداند که هر انحرافی و هر شعاری که مخالف مسیر ملت است به دست عمال شاه مخلوع و عمال اجانب تحقق می یابد. من از جمیع اشخاصی که انحرافی داشته‌اند و یا گرایش به بعضی از مکتب‌های انحرافی داشته‌اند تقاضا دارم که به آغوش اسلام، که ضامن سعادت آنان است، برگردند که ما آنان را برادرانه می‌پذیریم. در این موقع حساس که کشور جنگ‌زدۀ ما بیش از هر زمانی به اتحاد و اتفاق احتیاج دارد باید سعی شود که از هر اختلافی احتراز شود. سوم ـ دولت موقت برای تهیۀ مقدمات انتخابات مجلس مؤسسان بزودی معرفی می‌شود و به کار مشغول خواهد شد. وزارتخانه‌ها موظفند که آنان را پذیرفته و با آنان همکاری صمیمانه کنند. اینجانب به صلاح وزرای غیرقانونی می‌دانم که برکناری خود را اعلام کنند و خود را در مسیر ملت قرار دهند. چهارم ـ به جمیع نیروهای انتظامی و زمینی و هوایی و دریایی و صاحب منصبان و درجه‌داران ارتش و ژاندارمری و غیر آنان توصیه می‌کنم که دست از حمایت محمدرضا پهلوی ـ که مخلوع است و به کشور بر نمی‌گردد و در خارج نیز با نفرت مردم مواجه است ـ بردارند و به ملت بپیوندند؛ که صلاح دنیا و دین آنان در آن است. اینجانب از همۀ طبقات خصوصا حضرات علمای اعلام در این مواقع حساس تشکر می‌کنم و سلامت و سعادت همگان را از خداوند متعال خواستارم و وحدت کلمه را برای همیشه، خصوصا تا برانداختن رژیم شاهنشاهی و استقرار حکومت جمهوری اسلام، امیدوارم.» بنیانگذار انقلاب اسلامی ایران در پیام مکتوبی خود که در نوفل لوشاتو در اختیار صدها رادیو، تلویزیون، خبرگزاری و روزنامه اروپایی، آمریکایی و آسیایی گذاشته شد، بیان کردند: «خروج شاه از ایران اولین مرحلۀ پایان یافتن سلطۀ جنایت بار ۵۰ سالۀ رژیم پهلوی می‌باشد، که به دنبال مبارزات قهرمانانۀ ملت ایران صورت گرفته است. من این پیروزی مرحله‌ای را به ملت تبریک می‌گویم و بیانیه‌ای خطاب به ملت صادر خواهم کرد. ما به زودی دولت موقت انتقالی را برای اجرای انتخابات مجلس مؤسسان و تصویب قانون اساسی جدید معرفی می‌کنیم. ‌ بازگشت من به ایران در اولین فرصت مناسب انجام خواهد شد.» عاقبت فرارهای پهلوی امام خمینی (ره) همچنین با چند رادیو و تلویزیون و خبرگزاری خارجی در نوفل لوشاتو ‌گفت‌وگو کردند. ایشان در پاسخ به پرسش خبرنگار یکی از خبرگزاری‌های خارجی که از ایشان درباره ‌اولین اقدام سیاسی بعد از خروج شاه پرسید، پاسخ داد: «خروج شاه اولین مرحلۀ پیروزی ملت ماست و ما مشکلات زیادی در پیش داریم؛ و ملت ما باید بداند که مجرد رفتن شاه، پیروزی نیست بلکه طلیعۀ پیروزی است. و البته این طلیعه را من به ملت ایران تبریک عرض می کنم. و باید توجه داشته باشند که همان طوری که طلیعۀ پیروزی است، طلیعۀ خلع سلطۀ اجانب است؛ و این تبریک، بیشتر از تبریک رفتن شاه است. و ما الآن مسائل بسیار مشکل در پیش داریم و وارث یک مملکت از هم پاشیده‌ای هستیم که این خرابی‌ها در ظرف ۵۰ سال سلطنت پهلوی و بیشتر از ۳۰ سال سلطنت محمدرضا خان به وجود آمده است که ما باید برای ترمیم آن با همت جمیع طبقات ملت قیام کنیم.» امام(ره) ادامه دادند: «اولین قدمی که ما باید برداریم ترمیم این خرابی‌هایی است که به وسیلۀ شاه که از عمال خارجی بود حاصل شده است و این میسر نیست الا به کمک کردن جمیع طبقات. من از جمیع طبقات ملت با کمال تواضع تقاضا دارم که در این مشروع اسلامی و در این مشروع ملی همه با هم کمک کنند، همه دست به دست هم بدهند، اختلافات حزبی و مسلکی را کنار بگذارند، اختلافات قدیمی و جدیدی را کنار بگذارند، اختلافاتی که مربوط به احزاب است کنار بگذارند و همه با هم ـ با صدای واحد، با یَدِ واحد ـ قیام کنند؛ قیام به امر مهمی که نجات دادن کشور است، نجات دادن این کشتی متزلزل است. من از خدای تبارک و تعالی می‌خواهم که ملت ما را بیشتر از این هوشیار و بیدار کند. من از ملت می‌خواهم که خودشان مواظب نظم مملکت باشند و جوانان غیور ما کنترل شهرستانها و دهات و قرا را به دست گیرند و نگذارند کسانی که‌ ‌آشوب طلبند در این قرا و قصبات و شهرستانها ـ خدای نخواسته ـ دست به خرابکاری بزنند. من اخطار می‌کنم به آن اشخاصی که شلوغ می‌کنند و تبلیغات سوء در این زمینه‌ها می‌کنند و می‌خواهند با فرصت‌طلبی آشوب به پا کنند و بر ضد ملت ایران یک تبلیغاتی بکنند و بر نفع اشخاص خارج و دولت‌های ابرقدرت یک کارهایی بکنند، من اخطار به آنها می‌کنم که اگر یک هم‌چه کاری بکنند سرنوشت سختی خواهند داشت و مجازات بزرگی خواهند داشت ولی اگر چنانچه توبه کنند، خداوند تبارک و تعالی توبۀ همه را قبول می کند؛ و باید اینها برگردند به آغوش ملت و ملت آنها را خواهند پذیرفت.» رهبر انقلاب اسلامی در پاسخ به پرسش دیگری که ‌پرسید آیا حضرت آیت‌الله تصور نمی‌فرمایند که اگر با دولت بختیار همکاری نفرمایند احتمال یک دیکتاتوری نظامی و خونریزی‌های جدید خواهد بود، بیان کردند: «دیکتاتوری نظامی وقتش گذشت. اگر چنانچه کسی دست به دیکتاتوری یا کودتای نظامی بزند خواهد فهمید که موفق به هیچ چیز نخواهد شد و برای خودش و برای کسانی که مربوط به خودش است ذلت بار خواهد آورد. باید همۀ اشخاصی که می‌خواهند در ایران برای منفعت‌طلبی دست به اعمال ضد مردمی بزنند، باید همه بدانند که وقت اینها گذشته است. ملت ایران دیگر آن ملت سابق نیست و تبلیغات سوء اثر خود را از دست داده است. باید ملت راه خودش را ادامه دهد تا به آنچه که می‌خواهد برسد و آن قطع دیکتاتوری است و ایجاد یک مملکت آزاد، که همۀ طبقات و اقشارش آزاد ‌باشند و ‌یک مملکت مستقل که هیچ قدرتی درآن نتواند دخالت بکند. ان شاءالله در آیندۀ بسیار نزدیک این آرزو تحقق پیدا می‌کند و ما دولت را به همین زودی معرفی خواهیم کرد.» منابع: صحیفه امام، جلد ۵. ص۴۸۱ تا ۴۸۷ دزموند هارنی، روحانی و شاه، ترجمه کاوه باسمنجی و کاووس باسمنجی، تهران، انتشارات کتاب‌سرا، ۱۳۷۷، صص ۱۵۱- ۱۵۲ عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تاریخ روابط خارجی ایران، از پایان جنگ جهانی دوم تا سقوط رژیم پهلوی، تهران، مؤلف، ۱۳۶۸، ص ۳۰۶ سقوط: مجموعه مقالات نخستین همایش بررسی علل فروپاشی سلطنت پهلوی، تهران، موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، ۱۳۸۴، ص ۷۲۴ ]]> فرهنگ Tue, 16 Jan 2024 06:04:32 GMT http://khatnews.com/vdcgun9u.ak9z74prra.html همکاری دوباره همایون شجریان با پورناظری‌ها http://khatnews.com/vdci3way.t1auv2bcct.html به گزارش ایسنا، سهراب پورناظری با انتشار عکسی سه نفره از خود، همایون شجریان و کیخسرو پورناظری از انتشار آلبومی جدید خبر داد و نوشت: «هنردوستان گرامی سرانجام پس از مدت‌ها کار مداوم، آلبوم گروه تنبور شمس، به آهنگسازی جناب پدر و خوانندگی همایون شجریان عزیز روی اشعاری از حضرت مولانا و حافظ آماده‌ی انتشار شده است. برای آیین رونمایی این اثر برنامه‌ای در نظر گرفته شده که در روزهای پیش رو به آگاهی شما نازنینان خواهیم رساند.» همایون شجریان پیش از این چند همکاری مشترک با برادران پورناظری‌ داشته که می‌توان به آلبوم‌های «نه فرشته‌ام نه شیطان» به آهنگسازی تهمورس پورناظری، «آرایش غلیظ»، «خداوندان اسرار»، «رگ خواب» و «ایران من» به آهنگسازی سهراب پورناظری اشاره کرد. همچنین، گروه «شمس» یک گروه موسیقی ایرانی به سرپرستی کیخسرو پورناظری است. گروه «شمس» در سال ۱۳۵۹ توسط کیخسرو پورناظری تأسیس شد. این گروه با خوانندگانی همچون شهرام ناظری، همایون شجریان، بیژن کامکار، حمیدرضا نوربخش، علیرضا قربانی و نوازندگانی همچون سید خلیل عالی‌نژاد، گل نظر عزیزی و علی اکبر مرادی کار کرده است. ]]> فرهنگ Tue, 16 Jan 2024 06:04:32 GMT http://khatnews.com/vdci3way.t1auv2bcct.html حاشیه نگاری فوق العاده حامد عسکری از دیدار با رهبر انقلاب/ مردی در خیابان کشوردوست http://khatnews.com/vdcdzo05.yt0zs6a22y.html به گزارش خط نیوز به نقل از جهان نيوز، حاشیه نگاری فوق العاده حامد عسکری از دیدار رهبرانقلاب با مردم کرمان و خوزستان را خواهید خواند: هفت و 45 دقیقه‌ با صدای زنگ سید میرتاج بیدار شده‌ام: -کجایی؟ -راه افتادم دارم می‌آیم. -عجله نکن. عجله نکن‌های سید یعنی اینکه یک ساعتی وقت دارم. سریع دوش می‌گیرم. باران بیدار شده که برود مدرسه، توی کمد دو به شک انتخاب لباسم. می‌رود یقه‌اسکی سفیدم را می‌آورد می‌گوید‌ اینو بپوش با پلیور سرمه‌ای‌ات؛ شلوار هم فقط سرمه‌ای کتان‌. بعد از کشویم شیشه عطری بر‌می‌دارد و می‌گوید‌ فقط این!‌ بعد ماچم می‌کند و می‌دود که به سرویسش برسد. از خانه زده‌ام بیرون، خنک خنکم می‌شود. کلید ندارم بروم لباس‌ بیشتر بپوشم. هواشناسی را توی گوشی چک می‌کنم، قرار نیست از این سرد‌تر بشود. دور میدان فردوسی، عمو جعفر را می‌بینم و سلام می‌کنم. می‌گوید نیمروهامون خراب شده سری نمی‌زنی؟ ساعت را نگاه می‌کنم، وقت دارم. می‌گویم یک نیمرو بزن. حالا باران هم نم‌نم می‌بارد. وسط نیمرو سید زنگ می‌زند: کجایی؟ لقمه را تندی قورت می‌دهم...: راه افتادم، یک ربع راه دارم. دوباره می‌گوید عجله نکن‌. نیمرو را تمام می‌کنم و می‌زنم بیرون. عمو جعفر‌ دم لقمه‌‌ آخر می‌گوید‌ شال و کلاه کردی این وقت صبح؟ می‌گویم کجا میهمانم، تن صدایش عوض می‌شود و می‌گوید به سید بگو بد به دلت راه ندی، ما هستیم. بعدش هم بگو یه کاغذی‌ حکمی چیزی بده به این مسئولان این گرونی‌ها رو یه فکری کنن. شونه تخم‌مرغ شده ۱۳۵ تومن. چند بخرم؟ چند بفروشم؟ به خدا روم نمیشه ‌از دست کارگری که میاد یه نیمرو بخوره بره تا شب، 55 تومن پول بگیرم، بگو به سید بگو... لبخند می‌زنم و می‌گویم چشم، می‌نویسم. میدان فردوسی را می‌روم به سمت جنوب میدان و نرسیده به نوفل‌لوشاتو سید دوباره زنگ می‌زند: کجایی؟ می‌گویم‌ نزدیک. این‌بار می‌گوید بیا زودتر بیا، درها باز شده. سر نوفل‌لوشاتو دست بلند می‌کنم برای ‌ماشین‌های عبوری، تاکسی‌ای ترمز می‌کند و از شیشه تا نیمه پایینش می‌گویم سر کشوردوست. کله پایین می‌اندازد که بیا بالا، دنده دو به سه چاق نشده‌ پشت چراغ‌قرمز تنبلی گیر می کنیم و در همان 79 ثانیه ‌به این فکر می‌کنم که چه تلفیق جالبی شده، اینکه رهبر مملکت‌مان خانه‌اش توی کوچه‌ای است به اسم شهید کشور‌دوست. سر کوچه از ماشین پیاده می‌شوم. از سر کشور‌دوست ته کوچه جمعیت پدیدار است، چشم‌هاشان برق می‌زند، خیلی‌ها معلوم است لباس نوهاشان را پوشیده‌اند، خیلی‌ها‌شان پشت کله‌هاشان تازه آنکارد شده و این یعنی کرمانی‌جماعت همان قدری که آداب میهمان‌نوازی می‌داند‌ آداب مهمانی رفتن‌ هم بلد است. زنگ می‌زنم به سید گوشی را جواب نمی‌دهد. زنگ دوم، زنگ سوم... می‌گوید: یه دقه اومدم فلسطین یه چیزی بگیرم و دارم میام... و دوباره غرق می‌شوم توی جمله‌اش و به این فکر می‌کنم که می‌رسد یک روزی ‌که زنگ بزنی به رفیقی و بگویی کجایی و بگوید فلسطینم ‌و تو بیخ دلت ضعف برود. حالا سید دیر کرده، چهره‌های آشنایی از کرمان می‌بینم. حال و احوال می‌شویم و چشم به سمت فلسطین دارم که سید بیاید (دقت کردید این جمله چشم به سمت فلسطین دارد تا سید بیاید هم دو‌پهلو بود؟ یعنی اگر خالی یک جایی بنویسمش ممکن است مخاطب برداشت کند که لب مرز فلسطین و لبنانم و منتظرم سیدحسن نصرالله برسد). به کجا می‌برد این خیال ما را؟ سید نمی‌آید ولی در عوض دو ماه‌پاره می‌بینم. محمدمهدی همت و احسان باکری‌، فرزند دو پهلوان سال‌های دفاع مقدس ‌مثل دو سپیدار بلند خرامان از راه می‌رسند‌ (هر بار این دو برادرم را می‌بینم به این فکر می‌کنم که وقتی توی‌ ترافیک دو اتوبان شهید همت و شهید باکری، دارند تنها رانندگی می‌کنند، دل‌شان چقدر و چجوری برای پدرشان تنگ می‌شود). محمد‌مهدی می‌گوید، معطلی؟ کارتت کو؟ می‌گویم دست سید، دارد از فلسطین می‌آوردش، می‌گوید‌ یک ذره اینجا بچه‌های بیت به من لطف دارند، بگو سید نیاید؛ بعد دست من را می‌کشد و ‌به سمت اولین‌ اتاق بازرسی می‌رسیم. پاسدارهای جوان‌ فوق‌العاده مودب و خوش‌برخوردند، قبل از بازرسی بدنی اجازه می‌گیرند و وقتی عمامه روحانی‌های حاضر را هم می‌خواهند بازرسی کنند‌ عمامه را می‌بوسند. کیف‌دستی، گوشی، سوئیچ، فندک، کلید و... را به اتاق اول تحویل می‌دهیم. محمدمهدی و احسان را می‌شناسند، اسم و کد‌ملی من را می‌پرسند، چک می‌کنند و می‌گویند بفرمایید داخل. یک خیابان بلند‌ باچنارهای‌ در‌ خواب زمستان را رد می‌کنیم، بساط شوخی و خنده به راه است. به محمدمهدی می‌گویم ناهار هم می‌دهند؟ ‌-خودت چی فکر می‌کنی؟ مهمون از کرمون داشته باشی، ‌شب رو توی قطار و اتوبوس بوده باشه تا اینجا یه ناهار نده؟ احسان دنده می‌دهد که خداییش راس میگه، ناهار هم هست. دم‌در حسینیه بساط چای و کیک یزدی به راه است. هوا خنک است و چایی می‌چسبد. دوتا چایی که‌ از طعم و رنگش معلوم است لاهیجان است را می‌گیرم و می‌رسانم به مهدی و احسان که احسان می‌گوید نمی‌خورم. مشغول چایی‌ام که یک سمند جلوی در حسینیه توقف می‌کند، آقامحسن رضایی است. یک سمند دیگر هم پشتش توقف می‌کند، آیت‌الله جزایری از ‌خوزستان است. آقا محسن می‌نشیند صندلی عقب کنار آیت‌الله و خوش‌و‌بش می‌کنند، قاب عجیبی است. عاقله پاسداری با ریشی جو‌گندمی بفرما می‌زند که برویم داخل. قلپ آخر چایی را سر می‌کشم و کفش‌ها را در‌می‌آورم و داخل می‌شویم. یک ‌ایکس‌ری دیگر برای بازرسی هم اینجاست. من حوالی شکم و پهلوهام خیلی حساس است به قلقلک و مرد میانسالی که بازرسی را انجام می‌دهد بی‌هوا طوری بازرسی‌ام می‌کند که نیم‌متر می‌پرم، معذرت‌خواهی می‌کند و می‌گوید‌ جراحی‌ای چیزی داشتید؟ می‌گویم نه قلقلکی‌ام و همه می‌خندیم. یکی از پاسدارها می‌گوید تو با غزل‌های عاشقانه‌ات جگر سالم برای ما نگذاشته‌ای بعد خودت اینقدر‌ قلقلکی و منتظر اشاره برای خنده؟ می‌گویم هیچ چیزم به آدمیزاد نرفته. خوش‌آمدی می‌گوید و می‌روم بغلش کنم. دستم می‌خورد به سنگینی و سختی سلاح پشت کمرش، آغوش را خلاصه می‌کنم. مردم توی حسینیه جمعند. هزار و خرده‌ای نفر از کرمان و چیزی کمتر از این هم از خوزستان. بازار صلوات و شعارهای متداول و مرسوم هم هست. عکاسان هم به شدت و دقت مشغول ثبت این بی‌قراری‌اند. چندتایی از رفقای دست به دوربین را می‌بینم؛ صادق، رئوف، یک صادق دیگر و سیدمحسن. با همه حال و احوال می‌کنم و می‌رویم می‌نشینیم روی صندلی‌های گوشه‌ حسینیه، درست همان جایی که خود آقا توی روضه‌هایشان می‌نشیند. یک گروه سرود نوجوان با دشداشه‌های سفید، سرودی عربی می‌خوانند و بعد نوبت یک گروه دیگر می‌شود از آنها کوچک‌تر با لباس‌های هلال‌احمر. جمعیت تقریبا حوصله‌اش از شعار دادن و سرود شنیدن سر رفته، خانم‌ها شعار می‌دهند ‌ای پسر فاطمه منتظر شماییم... و باز من به خوانش دوم این مصرع هم فکر می‌کنم.؛ منتظر پسر فاطمه هستم واقعا؟ فردا روزی ظهور کند و بگوید برای ظهورم چه کرده‌ای، چه بگویم؟ این حباب توی سرم ورم نمی‌کند که عذاب بکشم. رهبری می‌آیند و‌ انگار توی یک بازی فینال جام‌جهانی ایران یک پای فینال باشد و توی دقیقه 93 گل پیروزی را زده باشد به برزیل، حسینیه روی هواست. خانم‌های کرمانی و خوزستانی که احتمالا اولین دیدارشان هست مثل ابر بهار اشک می‌ریزند. مردها مخصوصا جوان‌ترها پلک نمی‌زنند. عکاس‌ها در بهشت سوژه دارند قدم می‌زنند. اینقدری که سوژه هست دوربین نیست. قاری آیاتی از قرآن می‌خواند و بعد میکروفون می‌گذارند و حاج صادق می‌رود پشت میکروفون. چگونه است که توی آن کالبد حالا شصت و چند ساله هنوز حنجره‌‌ سی و چند ساله زندگی می‌کند؟ چگونه است این حنجره خال به تارهای صوتی‌اش نیفتاده. حاج صادق می‌خواند‌ از حاج قاسم و زینب و فاطمه و نرگس، دخترهای حاج‌قاسم‌ مثل ابربهار اشک می‌ریزند. رهبری میکروفون را جلو می‌کشند، بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم می‌گویند، یک عرب با لباس اعراب خوزستان بلند می‌شود و چیزی به عربی با ‌صدای رسا خطاب به رهبری می‌گوید، صدایش نمی‌رسد، از توی کلماتش‌ کربلا، ابومهدی مهندس، حاجی قاسم، شط‌الفرات... و علی عینی را می‌شنوم. مرد عرب می‌نشیند یک بختیاری خوزستانی بلند می‌شود، کلاهی نمدی بر سر دارد و او هم چیزهایی را با شور فریاد می‌زند. از کرمانی‌ها کسی بلند نمی‌شود. سخنان رهبری شروع می‌شود. تاریخچه‌ای از مقاومت خوزستان در برابر بریتانیا می‌گویند و مقاومت‌شان در جنگ؛ یک جمله‌شان خیلی یقه‌ام را می‌گیرد. ایشان می‌ فرماید‌ خوزستان تنها ‌بخش کشور است که از همه‌‌ استان‌های دیگر ایران جوانانی به این استان آمده و در خاکش به خون غلتیده‌اند. بعد نوبت‌ به کرمان می‌رسد؛ از نجابت و آرامش و نخبگی کرمانی‌ها هم سخن می‌گویند و بخش پایانی صحبت‌ها‌ انتخابات است و فلسطین. حرف‌ها مهم است و نو. می‌ترسم توی روایتم بیاورم‌شان چیزی از قلم بیفتد. خداوکیلی اینجوری‌اش را ندیده بودم که هر چهار دقیقه‌ یک‌بار یکی از گوشه حسینیه‌ یک شعاری، بیتی، تکبیری چیزی می‌گفت و رشته‌‌‌ صحبت‌ها‌ را نخ‌کش می‌کرد، ‌ای‌والله گفتم به این صبر و حوصله و آرامش که نه رشته‌‌ سخن از دست در رفت و نه تذکر و عتابی در کار بود. ‌ای کاش این بندگان خدا مسئولان جلسه یک تذکری چیزی بدهند که بابا این حرکت تا یک جایی‌اش جواب می‌دهد و مراعات کنید. بگذریم، حرف خودمان را بزنیم. سخنرانی به آخرهایش رسیده‌، ‌رهبری دعا می‌کنند‌ و تمام. مردم انگار سیر نشده‌اند از این بیست و چند دقیقه صحبت. حسینیه دوباره می‌رود روی هوا، انگار ایران یک گل دیگر زده باشد. یک حلقه دور رهبری از پاسدارهای بیت تشکیل می‌شود. ازدحام برای یکی دو قدم از نزدیک‌تر دیدن‌شان‌ هم برای ‌عاشقانی که از قاب رسانه تماشایشان کرده‌اند غنیمتی است. توی همان ازدحام پیرمردی بختیاری می‌گوید: میره؟ ‌گفتم بله. گفت: دیگه نمیاد نماز بخونیم پشتش؟ می‌گویم نه‌. ناامید می‌گوید: می‌خواستم ازش انگشتری بستونم سی پسرم دوماد شده... لبخند می‌زنم، می‌گویم ایشالا دفعه‌‌ بعد. رهبری با شکوه و آرام از روی صندلی بلند می‌شوند، دستی تکان ‌می‌دهند و با هموطنان‌شان خداحافظی می‌کنند. ما همه سربازتو‌ایم، ستون‌ها را می‌لرزاند. محمد‌مهدی می‌گوید این هم از رزق امروز‌. بزنیم بیرون زودتر بریم‌ بخوابم؛ دیشب سه و نیم خوابیدم. همان مسیر را بر می‌گردیم. توی خم دالان حسینیه بوی پلوی دم‌کشیده‌‌ لاکرداری می‌آید. خم دالان را می‌پیچیم. سفره انداخته‌اند، سرتاسر. ناهارم را می‌گیرم و‌ توی مسیر‌ از یکی از پاسدارها که دارد غذا پخش می‌کند و من را شناخته بی‌هوا می‌پرسم: برای آقا هم غذا نگه دارید، همه را توزیع نکنید. می‌خندد. ادامه می‌دهم خودشان هم از همین می‌خورند؟‌ با لبخند می‌گوید:‌ مگه ماه رمضون دیدار شاعرا اومدی چیز دیگری خورد؟ می‌گویم نه والله. جوابم را گرفته‌ام. به بازرسی اول می‌روم، کیف و گوشی‌ام را می‌گیرم، زل می‌زنم به تابلوی‌ خیابان: شهید کشور‌دوست. ساعت یک ربع به یک است، گوشی را نگاهی می‌اندازم. مهدی است. زنگ می‌زنم و معذرت‌خواهی می‌کنم که گوشی کنارم نبوده. مهدی می‌گوید‌ جلسه امروزمان ساعت دو بود؟ می‌گویم خب؟ ‌می‌گوید‌ ناهار گرفتم دو اینجا باش. قد جمهوری اسلامی را دارم قدم می‌زنم، یک دستم کیف و یک دستم غذا. پیرمرد کفاشی‌ پتویی روی زانوهایش انداخته زل زده به هیچ... نزدیکش می‌شوم: -ناهارخوردی باباجان؟ -نه والا -این خدمت شما، تمیزه دست نخورده نوش جونت. غذا را می‌دهم به پیرمرد، تاکسی اینترنتی می‌گیرم که به جلسه‌ام با مهدی برسم. تا برسد، میخم روی رفتار پیرمرد. غذا را باز می‌کند، بو می‌کشد، لب‌هایش به بسم‌الله تکان می‌خورد و لقمه اول را با اشتها دهانش می‌گذارد. تاکسی می‌رسد، من میخ پیرمردم و به این فکر می‌کنم‌ پیرمرد هیچ‌وقت باور نخواهد کرد در گوشه‌‌ خیابان جمهوری اسلامی ناهارش با مقام اول مملکت از یک دیگ کشیده شده بود. ]]> فرهنگ Wed, 27 Dec 2023 05:23:23 GMT http://khatnews.com/vdcdzo05.yt0zs6a22y.html ۱۵ مرداد ۶۶ ؛ شهادت عباس بابایی و محسن دین شعاری/ اشتراک جالب این ۲ شهید چیست؟ http://khatnews.com/vdcg7u93.ak9yu4prra.html به گزارش خط نیوز: در تقویم دفاع مقدس، روز 15 مرداد به شهادت عباس بابایی، معاون عملیات نیروی هوایی ارتش و حاج محسن دین شعاری، فرمانده گران تخریب لشکر 27 محمد رسول الله(ص) ثبت شده است. جالب تر آنجاست که این دو شهید نه تنها در یک روز بلکه در یک روز از یک سال یعنی 15 مرداد سال 66 به شهادت رسیده اند. این ماجرا وقتی جالب تر می شود که 15 مرداد سال 66 مصادف با عید قربان بوده است. عباس بابایی در وقت برگشت از یک عملیات فوق العاده مهم در کابین جنگنده خود به شهادت می رسد و محسن دین شعاری هم در سردشت و در حین خنثی کردن مین ضدتانک به شهادت می رسد. عباس بابایی و محسن دین شعاری که برای علاقمندان به شهید و شهادت شناخته شده هستند فارغ از مطالب ذکر شده یک اشتراک ویژه دارند. یعنی علاوه بر آنکه هردوی آنها در یک روز از یک سال به شهادت رسیده اند، هر دو نفر قرار بود در آن سال به حج بیت الله الحرام مشرف بشوند اما هر دو از آن حج صرفنظر کردند و در همان روز عید قربانی که قرار بود در کنار خانه خدا حاضر باشند شهد شیرین شهادت را نوشیدند و به خود خدا رسیدند. گوگوری مگوری … بیا بغل عمو … یکی از همرزمان شهید دین شعاری می گوید: مرداد سال ۶۶ بود و این بار عملیات در غرب کشور در حال انجام بود، بچه های گردان تخریب هم به وظیفه خطیرشان که خنثی سازی مین ها و باز کردن معبرها بود ادامه می دادند. آن روز مجتبی و حاج محسن و چند تایی دیگر از بچه های گردان با هم مشغول پاکسازی منطقه بودند. حاج محسن از سمت راست و مجتبی از سمت چپ جلو می رفت و این رفتار حاجی خیلی به بچه ها روحیه می داد. آن روزها خصلت فرمانده ها این بود که یا جلوتر یا دوشادوش نیروهایشان پای کار بودند و حاج محسن هم یکی از همان ها بود و با اینکه به خاطر جراحت های قبلی نمی توانست پاهایش را به راحتی خم کند و برای کار روی زمین بنشیند، از کمر خم می شد و شاخک های مین والمری را لا به لای انگشتانش قرار می داد و لبخندی بهش می زد و می گفت: – گوگوری مگوری … بیا بغل عمو … آن وقت شاخک را می‌پیچاند و چاشنی را درآورده و مین را خنثی می‌ کرد. این لحن حاجی برای همه بچه های لشکر آشنا بود و هر وقت که او شروع به خنثی سازی می کرد، بچه ها را به خنده وادار می کرد. آن روز هم مثل روزهای دیگر باز حاج محسن سر به سر مین ها می گذاشت و یکی یکی آنها را خنثی می کرد و مایه خنده بچه ها می شد. مجتبی هم با اینکه سرگرم بود اما مدام نیم نگاهی به حاجی داشت و دید که باز هم انگشتانش را لابه لای شاخک های والمری برده و تا مجتبی آمد جمله "گوگوری مگوری" حاجی را تکرار کند، صدای انفجار و دود غلیظ و آتش و ساچمه های فلزی بود که به اطراف پراکنده می شد، حرف مجتبی ناتمام ماند اما او منتظر بود تا حاجی باز هم بچه ها را بخنداند که پیکر غرقه به خونی را دید در حالی که صورتی برایش نمانده بود. در «معبر دوپازا» کتاب زندگی نامه و خاطرات حاج محسن دین شعاری از قول یکی از رزمندگان نقل شده است که چند صباحی قبل از شهادت، حاج محسن خنده رو دیگر نمی خندید و می گفت فلانی چه شده است که خدا از من این دو استکان خون را نمی خرد؟ حاج محسن تا آن موقع در خیلی از عملیات ها شرکت کرده بود. بیشتر بخوانید: وصیت فرمانده تخریب لشکر ۲۷ برای تشییع پیکرش من را فرستادي خانه خدا و خودت رفتي پيش خدا مرحوم صدیقه حکمت، همسر شهید بابایی می گوید: سال ۱۳۶۶ بنا بود همراه عباس به سفر حج مشرف شویم. روز پرواز در فرودگاه حاضر شدیم. پس از تحویل ساکهایمان در چهره عباس نوعی پریشانی دیدم. او سخت در اندیشه بود. انگار که می‌خواست چیزی بگوید و نمی‌توانست. جهت سوار شدن هواپیما از سالن انتظار خارج شدیم و به پای پلکان هواپیما رسیدیم. ناگهان عباس مرا صدا زد و گفت: - خدا به همراهتان. من و اطرافیان، که از آشنایان و خلبانان بودند، شگفت زده شدیم. به او نگاه کردم و گفتم: - مگر تو نمی‌آیی؟ سرش را پایین انداخت و زیر لب آرام گفت: - الله اکبر. من که از حرکت او گیج شده بودم گفتم: - چه می‌خواهی بگویی؟ چه شده عباس؟ ولی او بی اعتنا به گفته من گفت: - خیلی شلوغه... خیلی شلوغه. من که به خاطر آشنایی با اخلاق او تا حدی به منظور او پی برده بودم با ناراحتی گفتم: - عباس! نکند که تصمیم داری با ما نیایی؟ او گفت: - من نمی‌توانم با شما بیایم. کشتی‌ها باید سالم از تنگه بگذرند. من حیران و سرگردان شده بودم. دیگران هم مثل من با شگفتی به چهره او خیره بودند. از میان جمع، سرهنگ اردستانی که شاهد گفتگوی ما بود گفت: - عباس جان! همه برنامه‌ها جور شده. ساک تو داخل هواپیماست و از این‌ها گذشته در مورد خلیج فارس هم نباید نگران باشی. بچه‌ها بالای سر کشتی‌ها هستند. عباس رو به من کرد و گفت: - شما بروید خانم. من هم سعی می‌کنم تا با آخرین پرواز خودم را به شما برسانم. من که می‌دانستم عباس از تصمیم خود منصرف نخواهد شد، به او گفتم: - قول می‌دهی؟ او دستی بر سرش کشید و در حالی که لبخندی بر لب داشت گفت: - می‌بینی که ساکم را هم پیش شما گرو گذاشته ام. قول می‌دهم که بیایم. حالا راضی شدی؟ آنگاه رو به سرهنگ اردستانی کرد و گفت: - آقا مصطفی! همسرم را به شما و خانمت و هر سه را به خدا می‌سپارم. آنگاه آقای صراف از او خواست تا همراه ما بیاید؛ ولی عباس که گویا می‌خواست حرف آخر را بزند تا دیگر کسی به او اصرار نکند، رو به همه کرد و گفت: - مکه من این مرز و بوم است. مکه من آب‌های گرم خلیج فارس و کشتی‌هایی است که باید سالم از آن عبور کنند. تا امنیت برقرار نباشد، من مشکل می‌توانم خود را راضی کنم. من که بغض، توان سخن گفتنم را گرفته بود و به سختی می‌توانستم حرف بزنم، با او خداحافظی کردم و به آرامی از پله‌های هواپیما بالا آمدم. بعد از من همه با عباس خداحافظی کردند و به داخل هواپیما آمدیم. از پنجره هواپیما می‌دیدم که عباس نگاهش را به ما دوخته و زیر لب چیزی می‌گوید. اشک از چشمانش سرازیر بود و در چهره من می‌نگریست. بعدها، وقتی که از سفر حج بازگشتیم، شنیدم که عباس در طی آن مدت طرحی را به اجرا درآورد که با طرح او چهل فروند کشتی غول پیکر تجارتی از تنگه خورموسی به سلامت عبور کردند. وقتي پيكر عباس را ديدم و دستي بر سرش كشيدم كه هنوز سردي آن را حس مي كنم به عباس گفتم "من را فرستادي خانه خدا و خودت رفتي پيش خدا". ]]> فرهنگ Sun, 06 Aug 2023 07:47:23 GMT http://khatnews.com/vdcg7u93.ak9yu4prra.html سارقین گردنبند آقای بازیگر دستگیر شدند http://khatnews.com/vdcf1edv.w6d1tagiiw.html به گزارش خط نيوز به نقل از تسنیم، سرهنگ کارگاه سعید دالوند؛ رئیس پایگاه یکم پلیس آگاهی تهران بزرگ به جزییات شناسایی سارقین زورگیر که چند روز گذشته اقدام به سرقت گردنبند علیرام نورایی؛ بازیگر سینما و تلویزیون کرده بودند را اشاره کرد و اظهار کرد: روز چهارشنبه 11 مردادماه، ماموران کلانتری 101 تجریش در محدوده خیابان نیاوران به سرنشینان یک دستگاه موتورسیکلت مشکوک شده و پیش از هرگونه اقدام این افراد جهت فرار از موقعیت، آنها را دستگیر و به کلانتری منتقل کردند. وی افزود: افراد دستگیر شده، جهت انجام تحقیقات تخصصی در اختیار پایگاه یکم پلیس آگاهی تهران بزرگ قرار گرفته؛ در بررسی بانک اطلاعات مجرمین سابقه‌دار مشخص شد که این دو به‌نام‌های آرش و اشکان از سارقین زورگیر و سابقه‌دار پلیس آگاهی تهران بزرگ هستند که در زمان دستگیری اقدام به ارائه هویت‌های مجعول برای خود کرده بودند. دالوند گفت: با شناسایی آرش و اشکان به عنوان سارقین سابقه‌دار در موضوع سرقت‌های زورگیری و گردنبندقاپی، تحقیقات فنی ـ پلیسی در دستور کار کارآگاهان قرار گرفت و در کمتر از چند ساعت و با جمع‌بندی قرائن و دلایل پلیسی مجبور به اعتراف به سرقت در مناطق شمال تهران شدند. رئیس پایگاه یکم پلیس آگاهی تهران گفت: با توجه به اعترافات به دست آمده از متهمین، روز پنجشنبه مورخه 12 مردادماه 1402، علیرام نورایی به‌همراه همسرش جهت شناسایی متهمین به پایگاه یکم پلیس آگاهی تهران بزرگ دعوت شده و بلافاصله پس از مواجه حضوری با متهمین، هر دو متهم را به صورت دقیق و کامل شناسایی کردند. وی اضافه کرد: در حال حاضر متهمین در اختیار پایگاه یکم پلیس آگاهی تهران بزرگ قرار داشته و تحقیقات از آنها جهت شناسایی سایر جرایم ارتکابی و همچنین سایر شکات و مالباختگان در دستور کار کارآگاهان پایگاه یکم پلیس آگاهی تهران بزرگ قرار گرفته است. ]]> فرهنگ Sat, 05 Aug 2023 06:37:40 GMT http://khatnews.com/vdcf1edv.w6d1tagiiw.html فرق یک سرباز با ۵ سرباز در سازندگی! http://khatnews.com/vdciw5aq.t1a3w2bcct.html به گزارش خط نيوز به نقل از روزنامه جوان، روزنامه سازندگی متعلق به حزب کارگزاران سازندگی در شماره دوم خرداد، شهادت پنج سرباز در حمله تروریستی از خاک پاکستان به مرز سیستان و بلوچستان را با تیتر «یک قرن اجباری» و عکس‌های کوچک از این پنج سرباز شهید در گوشواره صفحه یک خود قرار داد، اما شهادت یک سرباز طی درگیری مرزی با قاچاقچیان مواد و سپس با طالبان در همان استان سیستان و بلوچستان را با عکس تمام صفحه و با تیتر «سرباز وطن» پوشش داد. چرا این بار قضیه برای سازندگی تفاوت داشت؟! و چرا شهادت پنج سرباز برای سازندگی به قدر یک سرباز یادآور «سرباز وطن» نبود؟! البته خیلی از روزنامه‌ها در هر دو مورد بنا به سیاست‌های خودشان که ممکن است ملاحظه متأثر نکردن افکار عمومی بوده باشد، پوشش گسترده به این اخبار ندادند، اما برای روزنامه‌ای که متفاوت از این سیاست‌ها رفتار می‌کند، باید دلیلی کافی وجود داشته باشد که خبر شهادت پنج سرباز را کمتر از شهادت یک سرباز پوشش دهد، مگر اینکه بگوییم سربازی که طی درگیری با طالبان به شهادت رسید، «فرصتی سیاسی» و نه «انسانی» و نه «وطن‌پرستانه» برای حزب سازندگی ایجاد کرد تا برخی سیاست‌های کلی با همسایه شرقی را در دولت تخریب و از آن برای اهداف جناحی و سیاسی بهره ببرد. سازندگی در ذیل تیتر «سرباز وطن» نوشت: «در زمانه‌ای که سیاست رنگ از رخسار مردم برده و در دوره‌ای که اقتصاد کمر مردم را خم کرده است، چه خبری مهم‌تر از جانفشانی سربازان وطن؟» آیا این یک مغالطه آشکار نیست؟! در هر مقوله‌ای می‌توان چنین نسبتی برقرار کرد و گفت در روزگاری که فلان و بهمان، چه خبری مهم‌تر از جانفشانی یک سرباز وطن؛ و آیا این سوءاستفاده از شهادت سرباز وطن برای موج‌سواری روی مسائل و مشکلات اقتصادی نیست؟! حزب سازندگی در دوران دولت سازندگی، بزرگ‌ترین تورم تاریخ کشور- قبل و بعد از انقلاب- را به میراث گذاشت و دولت یازدهم و دوازدهم که در سیطره این حزب بود، تلخ‌ترین خاطرات معیشتی از توزیع سبد غذا و نزاع در صف‌ها تا گرانی بنزین بدون اطلاع رئیس‌جمهور! تا دلار جهانگیری و جهش دلار از ۳ هزار تا ۲۷ هزار تا ده‌ها فاجعه اقتصادی دیگر و یک «تقریباً هیچ» کامل را به مردم تحمیل کرد و حالا ناگهان «در دوره‌ای که اقتصاد کمر مردم را خم کرده است، چه خبری مهم‌تر از جانفشانی سربازان وطن؟!» نه، این مرثیه‌خوانی‌ها به شما برای سربازان شهید وطن نمی‌آید که دیدیم و از خاطر نمی‌بریم که با حرمت صد‌ها شهید مدافع حرم که مانع تراژدی هولناکی بدتر از تراژدی مغول شدند، چه کردید! ]]> فرهنگ Wed, 31 May 2023 07:41:53 GMT http://khatnews.com/vdciw5aq.t1a3w2bcct.html از حبس خانگی تا ریشی که نصفه زده شد http://khatnews.com/vdcco0qe.2bqop8laa2.html برای تکمیل فیلمنامه «ولایت عشق» هشت ماه خودش را در خانه حبس کرد تا متن را کامل کند. یک طرفِ ریشش را کوتاه کرد تا مجبور شود در خانه بماند و کار را به پایان برساند. امام رضا(ع) مسیر زندگی‌اش را عوض کرد. این خاطرات به‌یادماندنی از خالق «ولایت عشق» به جا مانده است؛ مهدی فخیم‌زاده. کارگردان و بازیگر توانمند کشورمان. ولادت امام رضا (ع) بهانه‌ای شد تا باز هم در چنین روزی از «ولایت عشق»ی که فخیم‌زاده ۲۲ سال پیش ساخت یاد کنیم. ۲۲ سال پیش سریالی با نام «ولایت عشق» به کارگردانی مهدی فخیم‌زاده برای تلویزیون با موضوع زندگی و شخصیت امام رضا(ع) ساخته و پخش شد. سریالی که هنوز پس از گذشت سال‌ها از یادها نرفته به‌خصوص وقتی ایام شهادت امام هشتم یا ولادتش فرا برسد بیش از هر زمانی هنوز هم مورد توجه قرار می‌گیرد. مهدی فخیم‌زاده، کارگردان، نویسنده و بازیگر باسابقه سینما ‌و تلویزیون که با ساخت «ولایت عشق» دومین تجربه ساخت آثار تاریخی‌اش را به ثبت رساند، پیش از این مجموعه، سریال «تنهاترین سردار» را برای صداوسیما تولید کرد که آن هم روایت زندگی امام حسن مجتبی (ع) بود. اما فخیم‌زاده پس از «ولایت عشق» دیگر کار تاریخی نساخت آن هم به دلایلی که در بخشی از این گزارش به آن اشاره می‌شود. «ولایت عشق» اولین بار سال ۱۳۷۹ از شبکه یک سیما به روی آنتن رفت. در این سریال تاریخی فرخ نعمتی ایفاگر نقش امام رضا(ع) بود. داستان این سریال که درباره زندگی امام رضا (ع) است با مرگ هارون الرشید خلیفه عباسی و روی کار آمدن پسرش امین آغاز می‌شود. از حبس خانگی تا ریشی که نصفه زده شد مهدی فخیم‌زاده که سال‌ها پیش مهمان برنامه «دورهمی» مهران مدیری بود در بخشی از صحبت‌هایش درباره «ولایت عشق» گفته بود: سر «ولایت عشق» هشت ماه خودم را در خانه حبس کرده بودم تا متن را کامل کنم. حتی نصف ریشم را می‌زدم تا هوس نکنم بیرون بروم. این بازیگر و کارگردان درباره شروع «ولایت عشق» به ایسنا گفته بود که ابتدا برای این کار تردید داشته و به پیشنهاد آقای حیدریان برای ساخت این اثر پابوس امام رضا (ع) رفته تا با خود ایشان مشورت کند و این کار را هم کرد. او به مشهد رفت و از نزدیک با زائران امام رضا (ع) حرف زد. و اما در نهایت بعد از انجام مراحل ساخت «ولایت عشق» چالش‌هایی هم به همراه داشت که مهم‌ترین آن نشان ندادن چهره معصوم و امام (ع) بود که در زمان خود فراز و نشیب‌هایی را طی کرد. از حبس خانگی تا ریشی که نصفه زده شد فخیم‌زاده در بخشی از خاطراتش درباره چالش عدم نمایش تصویر امام رضا(ع) که با ایسنا مطرح کرده بود چنین گفته بود که ابتدا گفته نمی‌تواند راجع به کسی فیلم بسازد که شخصیت محوری ماجرا باشد و در تمام مدت او را نبینیم و از زبان آدم‌های دیگری درباره‌اش بشنویم که گویا فرصتی برای جواب دادن به او داده شد و در نهایت گفتند صلاح نیست که چهره را نشان بدهیم. فخیم‌زاده درباره نورانی شدن چهره امام رضا(ع) گفته بود که آن زمان در استدیو صبا دستگاهی ساخته بودند که تماما چهره را نورانی می‌کرد و ما تست زدیم و قرار بر این شد که چهره امام نورانی باشد و ما قبول کردیم که همین‌طور باشد اما پنهان بماند. از طرفی به نظر می رسد خود فخیم‌زاده نیز علاقه‌ای برای نمایش چهره معصومان ندارد و درباره علت این دیدگاه هم تاکید کرده بود که نمی‌خواهد تصویر زیبای ائمه در ذهن مردم شکسته شود. از حبس خانگی تا ریشی که نصفه زده شد از حبس خانگی تا ریشی که نصفه زده شد این کارگردان همچنین در سخنانش تاکید کرده بود که امام برای هر کدام از ما یک تصویر زیبا دارد و این زیباترین چهره وقتی به شکل عینی دربیاید، حتما می‌شکند، در نتیجه خودش صلاح ندید که معصوم را نشان بدهد. کارگردان سریال‌های «خواب و بیدار»، «فوق سری»، «ساختمان ۸۵» و «حس سوم» تاکید کرده که «برای نمایش چهره معصوم چراغ خاموش جلو رفتیم و به جز خودم و آقایان حیدریان، رضاداد و لاریجانی کسی از این موضوع خبر نداشت.» او تعریف کرده بود که هر کسی هم می‌پرسید می‌گفتیم همان سنت قبلی است! و بالاخره وقتی زمان پخش رسید خیلی آشفته بود که چه اتفاقی قرار است بیفتد و خوشبختانه اتفاقی نیفتاد و دیگر در قسمت هفتم و هشتم آقای مکارم شیرازی نامه تائیدیه را نوشت و آقای لاریجانی دستور داد که آن نامه در ابتدای سریال آورده شود و مشکلات هم حل شد. از حبس خانگی تا ریشی که نصفه زده شد اما مهدی فخیم‌زاده بعد از ساخت دو اثر «تنهاترین سردار»و «ولایت عشق» بازهم پیشنهاد کارگردانی آثار تاریخی دینی برای کارگردانی داشته که خودش در این زمینه توضیح داده است: «بعد از ساخت «ولایت عشق»، به من پیشنهادهای زیادی شد. به‌خصوص ساخت مجموعه‌ای درباره امام حسین(ع) و زندگی ابوطالب(ع) که خیلی درباره‌اش صحبت شد. اما من دیگر به سراغ این کار نرفتم که دلیل اساسی دارد؛ اینکه روایت‌های تاریخی و دینی مختلف است و اظهارنظرهای مختلفی توسط آدم‌ها انجام می‌شود و خیلی خودمانی بگویم که این کار مبصر زیاد دارد که صاحب نفوذ هم هستند. حالا در زمینه تاریخی آدم سعی می‌کند چیزی خلاف را نیاورد اما درباره شریعت و اعتقادات سخت است.» ]]> فرهنگ Wed, 31 May 2023 07:41:53 GMT http://khatnews.com/vdcco0qe.2bqop8laa2.html واکنش قائم‌مقام ضرغامی به خواستگاری در حافظیه و بازداشت مدیر آن http://khatnews.com/vdcgxt93.ak9y34prra.html به گزارش ایسنا، علی دارابی ـ قائم مقام وزارت میراث فرهنگی، ‌ گردشگری و صنایع دستی و معاون میراث فرهنگی کشور ‌ـ‌ با انتشار متنی با عنوان «دولت در دولت» به همراه تصویری از مدیر آرامگاه حافظ که چندی پیش عزت‌الله ضرغامی به مناسبت روز جهانی موزه‌ها از او تقدیر کرده بود، در صفحه شخصی خود در اینستاگرام درباره آنچه در آرامگاه حافظ رخ داده است، نوشت: «در بنای تاریخی حافظیه در شیراز دختر و پسر جوانی در میان جمعی از هم خواستگاری کردند. وضعیت نامناسب لباس و حجاب خانم اصلا قابل دفاع نیست. این‌که چطور این برنامه از دید ماموران حافظیه مغفول مانده و آن‌ها با تأخیر فراوان وارد عمل شده‌اند، مستوجب نکوهش و تخلف از وظایف قانونی آن‌هاست. کسانی که در مراسم قانون و مقررات ورود به مجموعه‌های تاریخی را که رعایت حجاب و عفاف از جمله آن‌هاست، زیر پا گذاشته‌اند نیز اقدامی ناشایست و هنجارشکنانه کرده‌اند. قانون تکلیف هر دو گروه (ماموران و هنجار شکنان) را مشخص کرده است. اما حیرت و افسوس نوع موضع‌گیری و سخنان و رفتار استاندار فارس و از آن بدتر اقدام دادستانی شیراز در جلب و بازداشت مدیرکل میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی استان و مدیر مجموعه تاریخی حافظیه است. با تلاش زیادی که صورت گرفت، مدیرکل با قرار وثیقه موقتا آزاد و مدیر «حافظیه» دو شب است در بازداشت به سر می‌برد. رییس نهاد ریاست‌جمهوری، وزیران میراث و دادگستری و… دو روز است همه تلاش می‌کنیم اما این بانوی مومنه و متخصص ـ مدیر حافظیه ـ در بازداشت و پدر و مادر سالخورده‌اش چشم‌انتظار و نگران هستند! اما گویا اراده‌ای برای حل مساله نیست!؟ به‌راستی به کجا چنین شتابان؟! با این رفتارها و احکام قضایی به دنبال اثبات چه چیزی هستیم؟! تکلیف این همه ماموران دولتی از ترس این‌که با آن‌ها نیز چنین برخورد ناحقی صورت گیرد، چیست؟ مگر رهبری نفرمودند همه با مهربانی در کنارهم باشید؟ مگر کشور تفکیک قوا ندارد و مرزهای قانونی برای همه تعریف نشده است؟ آیا با این کارها حجاب و عفاف که امری قانونی هست، حاکمیت می‌یابد؟ این مواضع، رفتارها و اقدامات جز گسترش کینه و عداوت و دور شدن از همدیگر نتیجه‌ای خواهد داشت! جای مدیر نمونه فرهنگی که در هفته میراث فرهنگی (دو هفته قبل) از او تجلیل شد، زندان نیست!» واکنش قائم‌مقام ضرغامی به خواستگاری در حافظیه و دستگیری مدیر آن تقدیر ضرغامی از مدیر حافظیه در روز جهانی موزه‌ها بنابر آنچه در برخی رسانه‌ها در دو روز گذشته منتشر شد، «مدیر مجموعه حافظیه شیراز با تصمیم مقام قضایی، به همراه دو نفری که در خواستگاری حضور داشتند دستگیر شده و اعلام شد که مدیرکل میراث فرهنگی و گردشگری استان فارس نیز تا مشخص شدن پرونده، اجازه حضور در محیط اداری را ندارد.» همچنین گفته شده است: «با توجه به تخلفات متعدد پوششی در مجموعه حافظیه شیراز و عدم توجه مسؤولان مجموعه حافظیه به نکات آموزشی ارائه شده و ثبت شکایات متعدد مردم در سامانه مردم‌رسی، مجموعه حافظیه "کارت قرمز مردمی" گرفت.» ]]> فرهنگ Wed, 31 May 2023 07:41:53 GMT http://khatnews.com/vdcgxt93.ak9y34prra.html