دلبستگی‌های خاص آقای "تعویض دنده"!

22 دی 1398 ساعت 10:51


قدرت نمایی زمستان شروع شده. سرمای استخوان سوز و گزنده‌ی هوای بغض گرفته بیرون با همه قوایش به دل مغازه ساده و شلوغش هجوم می‌آورد. تنها گرمابخش این چهاردیواری روغنی و رنگ و رو رفته، حلبی آتشین است که آن هم فقط در حد قد و قواره کوچکش کار می‌کند و در فضای کمی از مغازه می‌تواند بر سلطنت سرما غلبه کند. آقای راننده از کارش که دست می‌کشد، با لباس‌های سبز مکانیکی‌اش روی صندلی پلاستیکی سفیدی مقابل همان حلبی می‌نشیند. دست و پاهایش را نزدیک حلبی گُرگرفته می‌گیرد تا کمی تنش گرما بگیرد و بعد آرام برای خودش چای می‌ریزد. انگشتان سیاه و روغنی‌اش را دور لیوان چای قلاب می‌کند و چشمان لبریز از شوقش را به "زرد قناری" می‌دوزد. از نگاهش می‌شود فهمید که خاطرات خوب همه سالهای قبل را از اولین باری که با "جیمبو" به مسابقه رفت تا به آخرین باری که با همین "زرد قناری" محبوبش تکرار قهرمانی کرد را مرور می‌کند. نگاهش را از زرد قناری می‌گیرد و به چای داخل لیوان دستش خیره می‌شود. نفسی عمیق می‌کشد و از دلبستگی‌های چهارده ساله‌اش می‌گوید. دلبستگی‌هایی که بخشی از آنها را در گوشه‌ای دنج از همین مغازه به دیوارها آویزان کرده تا هر روز نگاهشان کند و خاطراتشان مقابل چشمانش رژه بروند. حرفهایش را از همان روزهای اول ورودش به دنیای سرعت و قدرت شروع می‌کند و می‌گوید: مکانیکی پیشه خانوادگی‌ام است و دایی و پدرم از اولین کسانی بودند که دهه 30 در کرمانشاه این شغل را داشتند. من هم طبق سنت خانوادگی از همان جوانی راه پدرم را رفتم و وارد این حرفه شدم، اما به رانندگی هم علاقه داشتم و همین شد که به مسابقات اتومبیلرانی وارد شدم. سال 1384 بود که برای رسیدن به علاقه‌ام راهی تهران شدم تا در فدراسیون اتومبیلرانی عضو شوم و در مسابقات شرکت کنم. به آنجا که رسیدم گفتند یک ماهی می‌شود که هیات کرمانشاه راه اندازی شده، برای همین با دنیایی از خوشحالی سریع به شهرم برگشتم و به عنوان چهارمین نفر عضو هیات تازه پا گرفته اتومبیلرانی کرمانشاه شدم. هنوز یکسالی نشده بود که مهندسی مکانیک دانشگاه شریف قبول شدم، دانشگاه رفتم و درس می‌خواندم اما درسم و دوری از کرمانشاه باعث نشد از علاقه‌ام دست بکشم. اتفاقا همین سال بود که برای اولین بار با جیمبو به مسابقه رفتم. جیمبو ماشین پی‌کی خواهرم بود، ولی خواهرم یازده بار ماشین بیچاره را چپ کرده بود. به اینجای حرف‌هایش که می‌رسد با قهقهه ادامه می‌دهد: خواهرم استاد چپ کردن ماشین بود و توی خیابان راست هم ماشین چپ می‌کرد. آن موقع چون ماشین مناسبی برای مسابقه نداشتم جیمبو را از خواهرم قرض گرفتم. کمی دستکاریش کردم و به مسابقات استانی رفتم و قهرمانی را گرفتم. پس از مسابقه هم ماشین را دوباره به همان شکل قبل درآوردم و به خواهرم پس دادم. آخرین باری که خواهرم بدجور جیمبو را چپ کرد، آن را به من داد، من هم آن را سروسامان دادم و برای پسرم در گوشه‌ای از حیاط خانه نگهش داشته‌ام تا بزرگ که شد با آن به مسابقه برود و جا پای پدرش بگذارد. اولین خاطره قهرمانی ام با جیمبو رقم خورده بود، اما جیمبو واقعا ماشین مسابقه نبود و برای ادامه باید ماشین مناسبی می‌خریدم. به ناچار جیمبو را کنار گذاشتم. پول زیادی نداشتم، برای همین با کمک پسر دایی ام یک پاجیرو قدیمی خریدم و چون مکانیک بودم توانستم آن را برای مسابقه آماده کنم و خیلی زود رنگ و لعابش دهم. رنگ سفیدش را زرد کردم و شد "زرد قناری". حالا 14 سالی می‌شود که من و زرد قنادی باهم هستیم. همه ما را باهم می شناسند، در این مدت مسابقات داخلی و خارجی مختلفی رفته‌ایم و رکوردهای زیادی زده‌ایم. مرتضی نوری الاصل آفرودر مطرح کرمانشاهی در گفت و گو با ایسنا، از تلخی‌ها و سختی‌های همه‌ سالهای حضورش در میدان مسابقات آفرود یاد می‌کند و می‌گوید: در این میدان که حاضر می‌شوی رقابت بر سر ثانیه هاست، یک لحظه که غفلت کنی بازی را باخته‌ای. من هم جوان بودم و جویای نام، همیشه می‌خواستم اول باشم حتی اگر بشدت مصدوم می‌شدم باز بازی را ادامه می‌دادم، نمی‌خواستم جا بزنم. بارها می‌شد که حین مسابقه زردقناری از روی بلندی‌های پیست تا دومتر جامپ داشت و وقتی روی زمین می‌آمد تمام ضربه فرودش به هیکل و تن نحیفم وارد می‌شد. گاهی دنده‌هایم می‌شکست، سرم گیج می‌رفت، خون بالا می‌آوردم، اما ادامه می‌دادم تا به خط پایان برسم. خیلی وقت‌ها که به خط پایان می‌رسیدم، از شدت ضربات تمام عضلاتم خشک بودند، طوری که حتی نمی‌توانستم کمربندم را باز کنم و دیگران کمک می‌کردند از زردقناری پیاده شوم. گاهی در باتلاق مسابقه می‌دادیم و حین مسابقه آب و گل پیست وارد دهانم می‌شد و بعد از مسابقه تا چند هفته‌ای در بستر بیماری بودم. هربار که از مسابقه برمی گردم حداقل تا چند روز بیمار می‌شوم، اما دلبستگی و عشق به ماشین بازی باعث شده تا از آن دست نکشم و جوانی‌ام را پای آن بگذارم. قهرمان چندین دوره آفرود ایران از فضای این روزهای مسابقات آفرود هم انتقاد می‌کند و می‌گوید: این روزها دیگر آفرود مانند گذشته نیست، این روزها مسابقات آفرود به محلی برای به رخ کشیدن ثروت میلیاردرها تبدیل شده، گاهی لابی گری‌ها حرف اول را در قهرمان شدن می‌زند و خیلی راحت ضعیف کُشی می‌شود و حتی تایم رکوردرهای دیجیتالی را هم دستکاری می‌کنند! همه این‌ها یک طرف، بالا رفتن هزینه‌ها هم یک طرف دیگر. هربار که به مسابقه می‌رویم و بر می‌گردیم از چهار تا پنج میلیون خرج تعمیرات زرد قناری روی دستم می‌ماند. باید پول اجاره مغازه و خانه‌ام را هم بدهم. همه این مشکلات خیلی از قَدَرها را از آفرود دور کرده. قهرمانان بزرگی در کرمانشاه داشتیم که به خاطر این مسائل برای همیشه کنار کشیدند، اما من به آن وابسته‌ام و نمی‌توانم به این راحتی‌ها کنار بکشم. تا چندسال پیش در مسابقات قهرمانی استان هم شرکت می‌کردم، اما در سالهای اخیر برای اینکه میدان را به آفرودرهای جوان‌تر بدهم، تنها به افتخار تماشاگران یک دور در پیست می‌زنم و بعضی اوقات هم برایشان نمایش تعویض دنده در چند ثانیه را اجرا می‌کنم، چون من آقای تعویض دنده هستم. در این چهارده سالی که آفرودر هستم نزدیک به 200 جام و مدال مختلف از مسابقات داخلی و خارجی گرفته‌ام. قهرمانی را دوست دارم، اما هیچوقت دلشیفته مدال و جام و لوح تقدیرش نبوده‌ام، برای همین خیلی از همین جام ها و مدال‌هایم را به بچه‌های فامیل و آشنا هدیه داده‌ام. این آفرودر کرمانشاهی به این حرف‌ها که می‌رسد خیلی آرام زیرلب می‌گوید: درد دل کردن برای زیر سنگ خوب است. کسی نیست که اینها را بشنود. کسی نیست که بداند تنها راننده‌ای در ایران هستم که چهارده سال است تنها با یک ماشین به مسابقات می‌روم، درحالی که عمر مفید هر ماشین مسابقه تنها دو یا سه سال است، اما چون پولی ندارم تا حالا نتوانسته‌ام ماشینی را جایگزین زرد قناری کنم. زرد قناری یکی از ضعیف‌ترین ماشین‌ها در مسابقات آفرود ایران است، ولی همیشه با غیرت رقابت کردم و با دست خالی روی سکو رفته‌ام. از کسی پول و جایزه نمی‌خواهم، تنها یک وام 50 میلیون تومانی احتیاج دارم تا ماشین جدیدی را سر و سامان دهم برای ادامه حضورم در آفرود و افتخارآفرینی برای شهرم. مگر دیگر چند مرتضی نوری به دنیا می‌آید تا در آفرود ایران برای شهرش کرمانشاه افتخار آفرینی کند. آقای راننده ادامه دغدغه‌ها و غم‌هایی که روی زبانش آمده را حرف نشده با بغضی فرو می‌برد و بلند می‌شود. می‌رود کنار زرد قناری می‌ایستد، درد دل‌هایش را اینطور به آخر می‌رساند "کسی به یاد ما نیست، من و زرد قناری باید همچنان تنها ادامه بدهیم." انتهای پیام


کد مطلب: 63242

آدرس مطلب: http://khatnews.com/vdcgxx93.ak9wt4prra.html

خط نيوز
  http://khatnews.com